کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا1-Farzaneh Sheida

کتابهای نوشته شده به قلم فرزانه شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا1-Farzaneh Sheida

کتابهای نوشته شده به قلم فرزانه شیدا

واژ ه ها (سخنانی از هزار سخن) جلد دوم

 
" نه هرگز"
 
درباورم نیست فراموش شدن
 
در باورم نیست ز خاطر رفتن
 
شاید درنگاه تو...شاید در نگاه او
 
اما نه هرگز در نگاه خداوند
 
 ف.شیدا(سخنانی از هزار سخن) 

 واژ ه ها

جلد دوم" قسمت سوم"

در این قسمت از متن واژه ها به بررسی دیگر رازهای موفقیت می پردازیم (با تکیه بر علم روانشناسی وسخنان بزرگان): 

نصیحت سقراط : پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند : « بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست ؟» وی پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکانی که در آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم که :ای رفقا ! چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سالهای عمر خود را به جمع آوری ثروت و عبادت طلا می گذرانید؟در حالی که آنگونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان – که مجبور هستید روزی ثروت خود را برای آنان باقی گذارید – همت نمی کنید ؟

    باید پیوسته در این اندیشه باشیم که وجودی شویم بهتر از آنچه هستیم. -مک دوگال

 خوش بینی کلید موفقیت حتی آن‌هایی که تمام دور و بر خودشان را منفی می‌بینند و منفی تفسیر می‌کنند، می‌توانند خوش‌بینی و تفکر مثبت  را یاد بگیرند. چطوری؟ به کمک روان‌شناسی مثبت. روان‌شناسی مثبت یعنی مطالعة علمیِ عملکرد یک انسان ایده‌آل.

این، اولین جمله‌ای است که در ویکی‌پدیا،مقابل این اصطلاح پیدا می‌کنید. اما این علم نوظهور واقعا دربارة چه چیزی بحث می‌کند؟

آن‌طور که" مارتین سلیگمن، "(پدر روان‌شناسی مثبت) می‌گوید: این روان‌شناسی، روان‌شناسی قرن بیست و یکم است؛ علمی که به جای توجه به ناتوانی‌ها و ضعف‌های بشری،متمرکز  شده است روی توانایی‌های آدم‌ها؛ توانایی‌هایی از قبیل شاد زیستن‏، لذت بردن، قدرت حل مسأله و خوش‌بینی.

اگرچه همان‌طور که مارتین سلیگمن می‌گوید، می‌شود ریشة روان‌شناسی مثبت را در اظهارات روان‌شناس‌های قرن بیستم هم دید، اما اولین کسی که این مباحث را به شیوة علمی مطرح کرد «سلیگمن» بود. عکسی از پدر روانشناسی موفقیتدکتر مارتین سلیگمن(روانشناس مثبت گرا/عکس پائین)که خود معتقد است من مثبت بدنیا آمدم

پیش از او روان‌شناس‌های انسان‌گرایانی مثل کارل راجرز:عکس پائین"

 

 

وهمچنین  آبراهام مازلو :

" آبراهام مازلو " بنیانگزار ورهبرمعنوی  جنبش روانشناسی انسان گرائی هم کم ‌و بیش چنین دیدی  به انسان‌ها داشتند.  "راجرز"، آدم‌ها را نامشروط می‌پذیرفت.   او می‌گفت هر کسی دنیای فردی و منحصر به فرد خودش را دارد که باید به آن احترام گذاشت.  به نظر او ریشة تمام مشکلات بزرگسالان از آن‌جا ناشی می‌شود  که والدین در کودکی محبت خودشان را به صورت مشروط به  کودک ارائه می‌دهند؛  یعنی کودک باید آن‌گونه که پدر و مادرش می‌گویند رفتار کند  تا مورد محبت قرار بگیرد.

مازلو هم در سلسله مراتبی که برای نیازها در نظر گرفته بود «نیاز به خودشکوفایی» را در بالاترین مرتبه قرار داده بود.

 او می‌گفت افراد در مرحلة خودشکوفایی، یک حس شادی را تجربه می‌کند، توأم با آرامش. حتی قبل از انسان‌گراها، یک روان‌شناس آمریکایی به نام ویلیام جیمز، نگرانی اصلی روان‌شناسی را «شادی و بهزیستی انسان‌ها» می‌دانست. روان‌شناسی مثبت در 6 سالی که از قرن بیست و یکم گذشته، پیشرفت‌های زیادی کرده است.  

جالب است بدانید که روان‌شناسان این مکتب،  در مقابل DSM که نظام طبقه‌بندی اختلالات روان‌شناختی  بیماران است، یک نظام طبقه‌بندی به نام CSV را به  وجود آورده‌اند که توانایی‌های آدم‌ها را گروه‌ بندی می‌کند.

آن‌ها 6 گروه از توانایی‌های آدمی را در این نظام، مشخص کرده‌اند:  

1 ـ خرد و دانایی: شامل خلاقیت، کنجکاوی، باز و پذیرا بودن در مقابل تجارب جدید، عشق به یادگیری و وسعت نظر  

2 ـ شجاعت: شامل خودباوری، پایداری، کمال و سر زندگی

3 ـ تنوع ‌دوستی: شامل عشق، مهربانی و هوش اجتماعی

4 ـ عدالت‌جویی: شامل رعایت حقوق شهروندی، بی‌طرفی و رهبری

5 ـ اعتدال: شامل بخشش و دلسوزی، فروتنی و آزرم، احتیاط و نظم بخشیدن به عملکرد خود

6 ـ تعالی: شاملِ دانستن ارزش زیبایی‌ها و شگفتی‌ها، قدرشناسی، امیدواری، شوخ‌طبعی و معنویت  حتی این استادان برای این علم نوظهور، زیرمجموعه‌هایی هم  ترتیب داده‌اند؛ مثلا، سه تا از زیر مجموعه‌های آن که البته همپوشانی  هم با هم دارند شامل گرایش‌های زیرند:   ....

1 ـ تحقیق در زندگی دلپذیر یا زندگی در لذت: این محققان در پی آن هستند  که بدانند مردم چگونه می‌توانند به بهترین سطح تجربه،  پیش‌بینی و دیگر تجربه‌های حسی خوشایند به عنوان جزئی از  زندگی طبیعی دست یابند؛ احساساتی از قبیل حس برقراری رابطة خوب با دیگران، امیدواری،علاقه‌مندی و تفریح کردن.

2 ـ مطالعة زندگی خوب یا زندگی متعهدانه: این محققان احساس سرشار شدن در احساسات منحصر به فردی را که از کارهای ابتدایی  و معمولی زندگی سرچشمه می‌گیرند، مطالعه می‌کنند. این احساسات وقتی شکل می‌گیرد که فرد حس می‌کند تکلیفی که به او داده‌اند، با توانایی‌هایش جفت و جور است و مطمئن است که  از پس آن بر می‌آید.

3 ـ تحقیق در زندگی معنادار یا زندگی در پیوند با جهان‌: این محققان می‌خواهند  بدانند که مردم چگونه احساسات مثبت خود را به سوی بهزیستی و تعلق داشتن  به معنایی مثبت هدایت می‌کنند.  مهم‌تر این که آن‌ها می‌خواهند بدانند مردم چگونه می‌تواننداحساس کنند که یک جزء کوچک اما فعال و مشارکت‌کننده در یک جهان بزرگ‌تر و ماناترند. احساساتی از قبیل جزئی از طبیعت بودن، عضو یک گروه اجتماعی یا یک نهضت یا یک سازمانیا یک سنت یا یک نظامِ باوری بودن.  

مارتین سلیگمن

 مارتین سلیگمن ، پدر روان‌شناسی مثبت سلیگمن را دانشجوهای روان‌شناسی در کشور ما خوب می‌شناسند

چون کتاب «آسیب‌شناسی روانی»‌که آن را مشترکا با «روزنهان» تألیف کرده، یکی از سرفصل‌های درسی رشته روان‌شناسی در ایران  است.  یکی از جالب‌ترین کارهای سلیگمن،آزمایشی است که روی سگ‌ها انجام داده.او دو گروه از سگ‌ها را در شرایط مختلف قرار داد. در گروه اول، سگ‌ها در جعبة دوطرفه‌ای قرار داشتند کهبه یک طرفش شوک الکتریکی وارد می‌شد و طرف دیگرش نه. بین دو طرف جعبه، دری بود  و اهرم‌هایی؛ ولی اهرم‌ها هیچ کدام ربطی به در نداشتند. در گروه دوم همان نوع جعبه‌ها وجود داشت اما با فشار دادن اهرم‌ها سگ‌ها می‌توانستند در را باز کنند.

او بعد از این که چند بار این آزمایش را روی دو گروه انجام داد، دید که سگ‌های گروه اول بعد از چند بار تقلا دیگر هیچ‌ تلاشی برای نجات  خودشان انجام نمی‌دهند و شوک الکتریکی را تحمل می‌کنند.  

سلیگمن در مرحلة بعد، جعبه‌ها را عوض کرد اما سگ‌های گروه اول  حتی وقتی که در جعبه‌های گروه دوم قرار می‌گرفتند، بازهم هیچ تلاشی  انجام نمی‌دادند.  اگر آن‌ها فقط کمی می‌جنبیدند و اهرم را فشار می‌دادند،از شوک نجات پیدا  می‌کردند اما آن‌ها «آموخته بودند که درمانده باشند.» ذهن خلاق سلیگمن، این پدیده را که هر جا می‌رفت به آن می‌گفت «درماندگیِ آموخته‌شده» ربط داد به افسردگی در انسان‌ها.

او همین آزمایش را انسانی‌تر کرد و مسائل غیرقابل ‌حل را به آزمودنی‌هایش داد. آن‌ها بعد از چند بار شکست، دیگر مسائل ریاضی قابل ‌حل را هم بی‌خیال می‌شدند. انگار آن‌ها آموخته بودند که درمانده باشند و به همین خاطر، غمگین می‌شدند.

 

خوش‌بینی، آموختنی است آزمایش‌های سلیگمن برای این که باز هم انسانی‌تر بشود به چیزهای بیشتری نیاز داشت. او رفت سراغ روان‌شناسی اجتماعی و آن‌جا نظریه‌هایی پیدا کردکه ‌توانست با آن‌ها پل بزند بین «درماندگیِ آموخته‌شده» و «آموزش خوش‌بینی».  کامل‌ترین نظریه‌ای که به دردش ‌خورد از نوشته‌های «واینر» بود.  او  سال‌ها قبل از سلیگمن، «سبک‌های اسنادی آدم‌ها» را معلوم کرده بود.

 واینر می‌گفت وقتی یک رویداد در زندگی ما اتفاق می‌افتد ما  با  سه شیوه آن را تبیین می‌کنیم:  اولین شیوه را قبلا روان‌شناس‌های دیگری هم گفته بودند؛ که ما می‌گوییم علت این رویداد یا ما هستیم(سبک اسناد درونی) یا محیط (سبک اِسناد بیرونی).  

مثلا وقتی در امتحانی شکست می‌خوریم؛ یا آن را ربط می‌دهیم به سؤال‌ها،  استاد یا شرایط بد امتحان و یا ربطش می‌دهیم به ناتوانایی‌های خودمان.  در سطح دوم، ما علاوه بر علت، کلیت اِسناد را معلوم می‌کنیم؛ یعنی این که یا همة امتحان‌ها را مزخرف می‌دانیم (سبک اِسنادی کلی) یا فقط همین  امتحانی را که خراب کرده‌ایم (سبک اِسنادی خاص).

 یک نمونه از سبک اِسنادی  بیرونی و کلی در توجیه شکست امتحان این است که بگوییم: همة استادهای دانشگاه سخت‌گیرند. در سطح سوم، ما به آن رویداد یک برچسب زمانی می‌زنیم. مثلا در مورد  شکست در امتحان ممکن است استاد آن امتحان را آدم بدذاتی بدانیم  (سبک اِسنادی دایمی) یا این که بگوییم آن روزِ به‌خصوص می‌خواسته با سؤال‌های سختش ما را اذیت کند(سبک اِسنادی گذرا)

سلیگمن توانست عمده‌ ترین مفاهیم روان‌شناسی مثبت را از  تلفیق نظریة «درماندگیِ آموخته‌شده»(همان واژه های درونی*)"واژه هائی که در درون مدام بخود مگیوئیم" وبیرونیواژه هائی که دیگران بما میگویند( مثبت یا  منفی) و «نظریه اِسنادها» به دست آورد. 

 او می‌گفت :اگر درماندگی آموختنی است، پس به وسیلة تغییر سبک‌های اِسنادی می‌توان خوش‌بینی را هم آموخت.  در واقع درماندگیِ آموخته‌شده، شکل بدبینانه و اولیة واکنش به اتفاق‌های بدِ زندگی است.

فرض کنید شما در موقعیتی قرار می‌گیرید که چندان کنترلی روی آن ندارید. شما قبل از آن که بیاموزید درمانده شوید از سبک‌های اِسنادی استفاده می‌کنید. ما در مقابل رویدادهای بد زندگی، یا خوش‌بین هستیم یا بدبین. به زبان سلیگمن، ما بدبین هستیم اگر در مقابل رویداد‌های بد، سبک اِسنادی درونی  (خودمان را مقصر بدانیم، نه محیط)،  کلی (در موقعیت‌های مشابه هم آن اتفاق بد می‌افتد)،  و دایمی (همیشه این اتفاق بد تکرار خواهد شد) داشته باشیم.  

در مقابل رویدادهای خوشایند زندگی هم می‌شود بدبین بود.  شما اگر یک رویداد خوب زندگی‌تان مثل قبول شدن در کنکور را  به عوامل بیرونی (مثلا آسان بودن سؤال‌ها)، خاص  (مثلا توانایی فقط در سؤال‌های تستی)و گذرا  ( فقط کنکور امسال خوب بود) ربط دهید، شما فروتن نیستید بلکه بدبین‌اید.

سلیگمن، مفهوم امید را هم از سطح دوم و سوم سبک‌های اِسنادی گرفت؛  یعنی ما در مقابل رویدادهای بد، آدم امیدواری هستیم، اگر آن رویداد  را گذرا و خاص بدانیم و در مقابل رویدادهای خوب، آدم امیدواری هستیماگر آن‌ها را کلی و همیشگی بدانیم.  

او عزت نفس را هم همین‌گونه تبیین کرد. در واقع انسان‌هایی که  عزت نفس بالاتری دارند، رویدادهای خوب را به خودشان نسبت می‌دهند. همچنین آن‌ها با ربط دادن وقایع به محیط و دیگران اجازه نمی‌دهند  رویدادهای بد، آسیبی به عزت نفسشان وارد کند.  

البته خود سلیگمن هم قبول داشت که در شرایطی که ما کاملا به  محیط کنترل داریم و اشتباهی می‌کنیم، ربط دادن آن به عوامل بیرونی، بی‌مسؤولیتی است (نه خوش‌بینی). 

 او هشدار می‌دهد که این سبک‌های اِسنادی بدبینانه و خوش‌بینانه بیشتردر مقابل شرایطی است که ما کنترل مبهمی به محیطمان داشته باشیم.  پس در یک کلام:«خوش‌بینی آموختنی است.»

اگر ما یاد بگیریم که در مقابلرویدادهای ناخوشایند، سبک ِاسنادی بیرونی، خاص و گذرا داشته باشیم  و در مقابل رویدادهای خوشایند، سبک اِسنادی درونی، کلی و دائمی،  آن‌وقت خوش‌بین هستیم. سلیگمن و همکارانش دریافتند که آموزش تغییر در سبک‌های اِسنادی باعث می‌شود افراد نشانه‌های افسردگی را کنار بگذارند.  

 سه قدم به سوی تفکر مثبت
1 ـ از تبیین‌های بدبینانه استفاده نکنید:
سلیگمن و دوست مشهورترش بِک می‌گویند همة آدم‌ها می‌توانند یاد بگیرند از تبیین‌هایی استفاده کنند  که موقتی و موقعیت ‌محور باشند. نمونه ای  که درواژ ها یعنی  واژه های منفی ومثبت نیز ذکر شد:(گفتگوی درونی باخود وسرزنش کردن خود یا دیگری در دنیای درون از طریق خودیا دنیای بیرونی از طریق دیگران) ومثال علمی آن: مثلا یک مادر که با کودکش استثنائا بدرفتاری کرده، می‌تواند این جمله را بگوید که «من آن روز حوصله نداشتم ولی اکثر اوقات، مادر خوبی هستم.» همچنین گاهی می‌شود از شوخی استفاده کرد.مثلا جوانی که در حضور دیگران زمین خورده است، می‌تواند بگوید «اگر از من فیلم می‌گرفتند بساط خنده‌مان جور می‌شد.»

2 ـ شادی خودتان را محدود نکنید: در دنیای ماشینی امروز، ارزش‌های اجتماعی و اقتصادی باعث شده‌اند شادی ما تعریف‌ شده باشد  و بسیاری از مردم به نسبت این ارزش‌ها، شادی‌های خودشان را محدود می‌کنند. مثلا با خودشان می‌گویند  «تا ماشین نخرم، شاد نمی‌شوم» یا «اگر همه دوستم داشته باشند، شادی واقعی  را تجربه می‌کنم.» اما هر کدام از این جملات، هم‌ زمان و هم چگونگی  شادی ما را محدود می‌کنند.   اگر این جملات را زیاد تکرار ‌کنیم، قاعدة ذهن ما می‌شوند.  

بنابراین اگر به آن اهداف نرسیم بیشتر و بیشتر غمگین می‌شویم.  اما حقیقت این است که فقط هدف نیست که شادی می‌آفریند؛ شادی، فرآیندِ  رفتن به سوی هدف است: «من تلاش می‌کنم که ماشین داشته باشم پس به  خاطر تلاشم از خودم خشنودم و حس خوبی دارم.» یا:  «من باید یاد بگیرم که ارزش‌های آدم‌ها با هم فرق می‌کنند پس نمی‌شود توقع داشت که همه دوستم داشته باشند.»

3 ـ گفت‌وگوهای درونی‌تان را فرآیندمدار کنید: در هر گامی که به جلو برمی‌دارید  یکی از جملات شادی‌بخش‌تان را که بیشتر بر فرآیند تأکید دارند تا هدف، تکرار کنید.  حتی می‌توانید خود این فرآیندها را به صورت هدف کوتاه‌مدت و شادی‌بخش قرار دهید. مثلا جمع کردن مقدار خاصی از پول خرید ماشین و یا یاد گرفتن یک مهارت ارتباط با دیگران.

اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ،بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم .(شکسپیر)

 افکار بزرگ همیشه با مخالفت شدید و خشونت بار طبقه عوامرو به رو بوده اند. -انیشتین

 وسعت دنیای هر کس به اندازه وسعت اندیشه اوست. -نیچه
 
 دو کلمه کوچک "آری" و "نه" که به راحتی گفته می شوند، از کلمات و واژه هائی هستند که برای ادای آنها اندیشه و مطالعه فراوان لازم است. 
 و او کسى است که زمین را گسترد;  و در آن کوه‏ها و نهرهایى قرار داد;  
 و در آن از تمام میوه‏ها دو جفت آفرید; (پرده سیاه) شب را بر روز مى‏پوشاند;
  در اینها آیاتى است براى گروهى که تفکر مى‏کنند!جزء 13 سوره الرعد آیه 3    
 * من فکر می کنم، پس هستم. -دکارت
  تا قلب نخواهد، هرگز مغز چیزی را باور نمی کند. -جیمز
 
همآنگونه که  خوانیدید  واژه ها در تعریف شخصیت ما در زندگی نقش مهمی را بازی میکنند وچه در علم روانشناسی چه در سخنان بزرگان این قدرت  یعنی قدرت واژه ها را میشود حس واحساس کرده وحتی برسر شوق آمد.
 
بواقع زمانی که مداوم شخصیبه خواندن  یا دیدن وشنیدن مطالبی مایوس کننده ،چون رمانهای غمناک دیدن فیلمهای تاسف آور، شنیدن آهنگها وترانه های حزن آفرین می پردازد ناخودآگاه " واژه های درون ِخود" را
 به سوی "منفی گرائی" سوق میدهد وترشح  اسید ومواد غمزا را درون بدن خود که منجربه بغض یا گریستن میشود تحریک مینمائید.همزمان امتحان کنید همان لحظه برخیزید وآهنگی شاد را گذاشته گوش کنید
مواد شیمیائی (آدرنالین*= انرژی زا)دردرون بدن ترشح گردیده واحساس نشاط بیشترواحساس شور وشوق در بدن تولید واحساس میشود
 
پس چرا خود به آزار خود بنشینیم زمانی که بسیارندآنچه که  بشود با توسل به آن روح ودرون واحساس راشادی وتحرک بخشیده وزندگی را برخود ودرنتیجه بردیگران شیرین کنیم
 
  واژه ها به قلم : فــرزانه شــیدا
 
...دنباله دارد

 ا شعا ر:  فـرزانه شـیدا
 

http://fsheida.persianblog.ir/

دیوان اشعار :

www.fsheidaaa.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد