کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا1-Farzaneh Sheida

کتابهای نوشته شده به قلم فرزانه شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا1-Farzaneh Sheida

کتابهای نوشته شده به قلم فرزانه شیدا

واژه ها(سخنانی از هزار سخن) بخش سوم قسمت دوم

واژه ها 

(سخنانی از هزار سخن) بخش سوم قسمت دوم 

به قـــلم : فــرزانه شــیدا

در باب این شخص بیاد دارم روزی تلوزیون  شروع به پخش فیلمی کرد و در آن پدری بی آنکهاز اصل ماجرا خبر داشته باشد متغییر شد وسیلی محکمی به گوش فرزند خود کوبید و اینطرف خنده ایشان بلند شد که آفرین بتو میگویند پدر! ومن در ماندم :" پدر یعنی دستی برای زدن"؟!

و زمانی که پدر پی به اشتباه خود برد واز فرزند طلب بخشش کرد. اینطرف خشمی شدید را شاهد شدم که :آقا یعنی چه مگر پدر ازبچه اش عذرخواهی میکند، این جور فیلمها اصلا  بدآمورزی دارد وبرگشته پشت ،به تلوزیون نشست ومابه احترام موی سفید او از دیدن بقیه ماجرا صرفنظر کردیم !مبادا حرمت او شکسته گردد که بدیدن فیلمی نشسته ایم که او حتی به ماگفته است بدآموزی دارد وما  حرمت نگه نداشته و مبادا فکرکند که اهمیت ندادیم! براستی بااینگونه طرز فکرها خدا عاقبت مارا بخیر کند!

 چراکه ما حتیوقتی میخواهند به طریقی اشتباهات مارا بما گوشزد کنند باز موی سفید خودبررخ کشیده وبه گفتن:هیس همان که من میگویم تمام شد ورفت!!!بسنده میکنیم؟؟!!

 و متعجبم که این موی سفید چطور قابلیت درک اینرا ندارد که حتی اگر مخالف موضوعی هستی یکبار هم که شده بنشین وگوش کن وببین وبشنواگر نتیجه بازهم مخالف خواست توبود، چیزی را از دست نداده ای، دیدگاه شخص وگروهی دیگر را نیز یاد گرفته ای !و آموخته ای وشاید دراین میان "نکته ای یا  واژه ای " وجمله ای باشد که بتوانی از آن چیزی براندوخته های ذهنی خود اضافه کنی!

وکسی  بمن بگوید :کدامین یک از اینهمه بزرگان ومشاهیر و اندیشمندان جهان ، آدمی بسته و خودنگر بود که جنبه شنیدن سخنان دیگری را نداشت وهمیشه فقط به گفتن اینکه: من منم !هرچه من میگویم !!! یا همین است که  گفتم  ! ..پرداخته؟! و واقعا اگر چنین شخصی بود چگونه اینهمه آموخته است  ؟ اگر کسی درزندگی به جائی رسید که نامی از او برجا ماند هرگز  اینگونه نبود که در دنیای بسته اتاق  وتنهادر محل رفت وآمد روزانه خود بی هیچ،سخنی با دیگری ، بی هیچ کتاب وبی هیچ آموزشی، سر کرده باشد ! منو شما بی آنکه خود بدانیم از طریق رسانه ها رادیو، تلوزیون،حرفهائی که حتی درجمع خانوادگی یامیان گروهی نشسته در درون یک تاکسی میشنویم بی آنکه خود بدانیم ، در حال یادگیری هستیم ، مگر آنکه وقتی درجمع ها و یا درهرکجا هستیم ،حتی در نگاه  به تلوزیون روح  ما در عالم هَپرُوت وخارج ازمحیط سر کند وتنها جسم درمیان باشد که نمیشود تمام، مدت شبانه روز " بود وبازهم نبود " ! یعنی بالاخره ساعاتی هست  که انسان می بایست ،ذهن درکنار داشته وتوجه نشان داده وبدقت ببیند وبشنود!! و " واژه های " بسیاردر طی روز وشب  به گوش ما میرسد که فقط شنیدن آن بی آنکه خود بدانی در مغز جایگرین میشود.

 کمااینکه وقتی از تو میپرسند امروز فلانی را دیدی ،چه گفت ، حتی اگر آن فرد برایت مهم نبوده باشد وچندان اهمیتی باینکه او چه میگوید ندهی بازهم بلافاصله ،صحنه ی دیدن آن شخص وحرفهایش برای توتداعی میشود وحتی جمله به جمله میتوانیم بگوئیم او چه گفت! در اینجا  آیا "قدرت واژه ها و قدرت مغز حافظه وبه یادسپردن مغز" آشکار نیست؟!

پس " واژه "ومغز و یاد وخاطره همه ی آن چیزهائیست  که از کسی  شخصیتی میسازد خواه منفی خواه مثبت!!

" انسان سرشار واژه هاست "!

واژه هائی که میتواند سوزاننده ودردناک  باشد! یا شیرین و سرشار ازمحبت وعشق  یا لبریز تمسخر وتنفر وتهدید ! اما...واژه های تو چـــگونه اند؟!

" بعنوان یک انسان کدامین شکل از "واژه "،  واژه های توست" ؟همین نشان میدهد چگونه آدمی هستی!؟ نسانی  مهربان ودوست داشتنی که زبانش جز به نیکی گشوده نمیگردد؟؟یا انسانی تلخ و بدزبان که همیشه تمامی یاد گرفته هایش سوزنده دل دیگری وزخم زبان قلبی ست؟! انسانی  که با هر که هرجورهست رفتارمیکندوچنانچه لازم باشد بدترین میشود یا بهترین؟انسانی میانه روست که درهمه حال ،بر خشم خود چیره شده دل آزردن راهنر نمیداند؟

و......بیاندیش با خود که تو کدامین هستی  !!و واژه های تو چیست!!؟؟

پایان قسمت اول از بخش سوم

به قلم: فــرزانه شــیدا - آذر ۱۳۸۶

 واژ ه ها زندگی میکنند پس بگذار واژه های تو نیز ستاره روشن آسمان زندگی خود عزیران اطرافیان ومردم  باشد.ف.شیدا

 

 ســنگ زیـریــن آســیاب

دل بــدریــا اگر کــسی  سـپُرد

از توان گر برُون غمی  بخورد

یا شود او اســیر چنگ   جـنون

یا امــیدش ز این  جـهان   بـبُرد

من گــهی با جــنون   گـلاویزم

گـه که یأسـی دل غـمین   فـشُرد

گـه  نـدارد  تفــاوتی    بر مــن

که چه سـان  روزگار من  گذرد!

با تعـجب  نـگه  شــده  مــبهوت

چونکه  امشب درون  مـن نـگرد!

بیـــند امــشب بسان یک  سـنگم

گــرگ ءغـم ســینه ء مـرا نــدرد!

سـردم  وبی تــفاوت  وخونـسرد

 تا که بختم چه سان رقم بخورد!!!

امشب  از بخـت ءخود نمیترســم

گر جهان هم  مرا به  غـم  سـپُرد

شادی وغـم  برای من  هـیچ است

دل یـکی زین دو را ،  دگر نـخرد

روز شــادی ســـینه ام   بـگذشــت

روز  غـــمهای  ســینه هـم  گــذرد!

زین  پــس  آیـد بلـــب  که  باداباد

کـی  تــواند  دلــم  ز آن   حذرد؟!

آنــقدر  دیــده ام  عــجایب  دهـــر

کــه  دل  از تـازه ها  زجا نــپرد!

چون غـم وشــادی جهان هیـچ است

هیــچ  دنــیا  بـدرد مــن نــخورد!!!

گــو که رانـده شــوم و یا مــطرود

یا که دنــیا  مـرا ز خــود  شــمُرد

من گذارم، که هرچه شد،  بشــود!

گاو  دنـــیا  بحال خــود  بچـرد !!!

دل  چو دردش زحد  خود بگذشت 

بی تفــاوت   به  زنـدگــی  نـــگرد

ســنگ زیــرین ء  آســـیابم   مـــن

جان ز سـائـیدنم  تـکان  نخورد!!!

جان ز سـائـیدنم  تـکان  نخورد!!! 

ســروده ی فــرزانه شـــیدا

۱۳۶۲/۱۱/۵/ چهارشنبه بهمن ماه

 

 

واژه ها (سخنانی از هزار سخن)  

بخش سوم قسمت اول

به قـــلم : فــرزانه شــیدا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد