عباس معروفی
نویسنده کیست؟
*شنیدن فایل صوتی*= شنیدن فایل صوتی در آدرس
ذکر شده در پائین صفحه
در(سایت اختصاصی آقای عباس معروفی*)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:
برخی معتقدند که هر کس سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، میتواند نویسنده شود.
بعضی میگویند انسان باید از استعداد، و بلکه از موهبت الهی برخودار باشد تا داستان بنویسد.
عدهای نیز بر این باورند که نویسندگی نیاز به یک جنم ویژه دارد. اما هر کس که میتواند چیزی
بنویسد، لزوماً داستاننویس نیست.
**نویسنده کیست؟
ـــــــــــــــــــــــــ:
در زندگی همواره اتفاقاتی که رخ میدهد، و آدمها
هر روزه چیزهایی میبینند که دلشان میخواهد میتوانستند آن را بنویسند و معمولاً بسیاری از
افراد در ذهنشان نوشتن را مینویسند،
یا خیال میکنند که دارند مینویسند.
اما همین که پشت میز مینشینند تا بنویسند،
درمییابند که نمیتوانند.
مثلاً یک پیکرتراش کوه سنگ را دستمایهی کار خود میکند، اما نویسنده با هیچ مواجه است یعنی با
کاغذ سفید.
بنابراین نوشتن داستان و رمان کار سادهای نیست.
اینکه تو همهی بافتههای ذهنیات را با خود به
پشت میز بیاوری ساده است، اما چهجوری آن را
بر کاغذ منتقل کنی، سختی کار آغاز میشود.
یک کاغذ سفید، یک پنجره که بتوان تخیل را
پرواز داد، یک مقدار علاقه، اندوختن تجربه زندگی، خواندن کتابهای داستان و نمونههای درجه یک
ادبیات ایران و جهان،
شرایط لازم نویسنده شدن است، اما کافی نیست.
نویسنده صد صفحه میخواند و یک صفحه مینویسد.
ما آثار آنتوان چخوف را میخوانیم که ببینیم
چکار کرده که ما نکنیم، و آثار همینگوی را
میخوانیم که ببینیم چکار نکرده تا ما انجام
دهیم.
نویسنده نیاز به تربیت کردن ذهنش دارد؛ برای
داستان دیدن همه چیز.
یک داستاننویس جوری چهارچوب ذهنش را برای
ساختار داستان تربیت میکند که حتا رویاهایش هم ساختار داستانی پیدا کند.
اما چگونه میتوان یک موضوع خوب برای یک داستان
پیدا کرد؟
این سئوالی است که همواره در ذهن داستاننویسان
جوان مطرح میشود، هیچ پاسخی مناسبتر از این
پرسش دوباره نیست که:
داستان خوب را چگونه باید نوشت، زیرا موضوع
بد وجود ندارد. اگر به اطراف خود نگاه کنید،
روزنامهها را ورق بزنید، در همهی اتفاقات و
حوادث و اخبار حتماً دستمایههایی برای یک
داستان خوب وجود دارد.
اما آیا هر داستانی که نوشته شد، میتواند در
این هیاهوی تولید، خودی از خود نشان بدهد،
وشانه به شانهی آثار هنری بزرگ بایستد؟
بله، موضوع بد وجود ندارد. فقط داستان خوب
وجود دارد، و داستان بد در درازای زمان،
وجود خود را خود انکار میکند.
مثلاً چقدر داستان و رمان خواندهایم
که وقتی زمانی بعد به جلد کتاب نگاه میکنیم،
چیزی یادمان نمیآید، چقدر فیلم دیدهایم
که بعدها وقتی به عکسی از آن فیلم برمیخوریم،
یادمان نیست که موضوع فیلم چه بود.
چقدر فیلمهای هالیوودی دیدهایم با هنرپیشههای
معروف!
چقدر کتابهای جنجالی خواندهایم که زمانی بعد
هیچ چیزی از آن در ذهنمان نمانده، و برعکس،
چه کسی میتواند "گربه در باران" همینگوی را
از یاد ببرد؟
یا چطور ممکن است "بیگانه" کامو فراموش شود،
و "ژرمینال" امیل زولا، و "رگتایم" دکتروف، و
"ناطور دشت" سالینجر؟
هیچ کتاب یا فیلم، و به طور کلی هیچ اثری به
صرف تبلیغات و جنجال برپا نمیماند.
هنر با کمک عصای زیر بغل جز چند قدم بیشتر
نمیتواند راه برود،
هنر باید بر پاهای خودش بایستد.
ما تصمیم میگیریم داستان خوب بنویسیم، داستانی
که بهترش را کسی نتواند بنویسد.
یعنی خودمان جوری
داستان را بنویسیم که بهترین نوع و نمونهی روایت
آن داستان باشد.
این کار ساده نیست، اما دشوار هم نیست، وگرنه
چخوف، هدایت، گلشیری، مالامود، همینگوی، سالینجر،
بکت، و خوان رولفو وجود نداشتند.
فقط باید از جا بلند شویم و خود را برای کاری
بزرگ و هیجانانگیز آماده کنیم.
*داستان کوتاه *
ــــــــــــــــــــــــ:
ادبیات در قالبها و فرمهای مختلفی ارائه میشود؛ داستان، رمان، نمایشنامه، فیلمنامه، انکدوت،
حکایت، افسانه، شعر، و متنهای دیگر.
من در این برنامه بیشتر دربارهی ساختار داستان
حرف میزنم.
اگر ساختار رمان را یک باغ تصور کنیم که معمولاً
با بیل شکلش میدهند، داستان کوتاه یک باغچه است
که با دست مرتب میشود.
من ترجیح میدهم البته رمان را هم با دست بنویسم. هرچند که این، کاریست کشنده، اما کار دل را دست میکند.
داستان کوتاه مثل باغچه با دست مرتب میشود،
و در یک نظر در چشم مینشیند.
صفدر تقیزاده، مترجم و داستانشناس ارزشمند معاصر دربارهی داستان کوتاه چنین مینویسد:
«داستان کوتاه انعطافپذیرترین نوع ادبیات داستانی است. داستان ممکن است مجموعهای از چند حادثه یا تکگویی یا توصیفی ساده از واقعهای بدون شخصیت
باشد.
"کوتاه" بودن آن هم میتواند چیزی بین یک صفحه تا
ده هزار کلمه را در بر گیرد.
اما از ویژگیهای مشخص داستان کوتاه این است که
پس از خواندن به علت بیان حالات انسانی و اجتماعی بلند "جلوه" کند.
داستان کوتاه که در اوایل قرن نوزدهم یتیمی
بی نام و نشان بود، به صورت متداولترین و مردمپسندترین قالب ادبیات داستانی وارد
قرن بیستم شد.
یکی از دلایل آن، علاوه بر تحولات صنعتی و احتماعی
و فرهنگی، رواج فراوان نشریه و مجله در قرن بیستم بود.
این نشریهها به سبب خوی سرعتطلب خوانندگان خود،
به متون کوتاه و تصاویر بسیار، و مطالبی که
حوصلهی خوانندگان را سر نبرد، نیاز
وافر داشتند.
بدین ترتیب، داستان کوتاه خوانندگان فراوان
یافت و نیاز بدان موجب افزایش کیفیت شد،
و رفته رفته به مرحلهی تکامل رسید،
و سرانجام به صورت شاخهی ادبی و هنری مستقلی با امکانات بیانی مؤثر از حالات برون و درون انسان درآمد.»
آنتوان چخوف، این داستاننویس نازنین
آنتوان چخوف، نویسنده بزرگ روس جایی مینویسد:
«من هنوز دیدی فلسفی و سیاسی از زندگی پیدا نکردهام، و هر ماه که میگذرد، عقیدهام را عوض میکنم. بنابراین ذهن خودم را تنها به توصیف
اینکه قهرمانان آثارم چگونه عاشق میشوند
و ازدواج میکنند و بچهدار میشوند و حرف میزنند
و میمیرند، محدود و مشغول نکردهام.»
درونمایهی اصلی آثار آنتوان چخوف، انزوا، تنهایی،
و سرخوردگی طبقات زجرکشیده و بهویژه محرومیتهای دهقانان، و نیز زندگی ملالآور و بیحاصل اشراف است.
چخوف انسانی رئوف بود، و فقط یک جنبهی زندگی را نمیدید؛ و هرگز از دیدن اندکی نور و زیبایی در
ورای یک حادثهی غمانگیز و تراژیک غافل نبود.
مشخصترین ویژگی هنر چخوف، سادگی به شکلهای
گوناگون است. داستانهایی سخت ساده که برای
ابدیت نوشته شده است.
* موزیک این برنامه از ویتاس خواننده جوان
روس است.
به قلم: جناب اقاى عباس معروفی*نویسنده معروف مقىم خارج از کشور*
ماخذ:
سایت آقای عباس معروفی:نویسنده
www.radiozamaneh.org/maroufi/2006/09/post_5.html
ماخذ اولیه: تازه هاى ادبى به مدیریت جناب آقای مجتبی .م
به قلم : فرزانه شیدا
۹نکته از حال و روز داستان نویسی ماـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:
پاسخ به چند پرسش خطیب بی مخاطب
محمد محمدعلی
*۹نکته از حال و روز داستان نویسی ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:
پاسخ به چند پرسش خطیب بی مخاطب به قلم جناب آقای( محمد محمدعلی)
۱- در یک کلام کیفیت و کمیت داستان نویسی ایران
رو به دگرگونی است. حوادث سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری
دو سه دهه اخیر از جمله حوادث انقلاب، جنگ و سپس
در دهه ۷۰ باز شدن روزنه یی هر چند اندک،
رو به توسعه سیاسی به غنای شکلی و تنوع مضمونی
در داستان نویسی ایران مدد رسانده است.
ترجمه تعداد قابل توجهی از آثار مهم نقد ادبی و طرح پرسش ها و پاسخ های
گوناگون ساختار شناسانه و بافتارشناسانه در رونق بخشیدن به
جلسات نقد و بررسی کتاب و میدان دادن به علاقه مندان نقد ادبی
در حوزه های مختلف پیرامونی موثر بوده است.
برخی نقطه اوج این تحول را در دهه۷۰ و زمینه ساز خیزش آن را دهه ۶۰ می دانند،
اما در خصوص ادبیات داستانی و به طور کلی علوم انسانی
هیچ چیز در قطعیت و یقین نیست.
چه بسا حوادث ناگوار دودهه پیش، زمینه ساز لطمات جبران ناپذیر آثاری باشد
یا بشود که از پی می آید.
۲- به رغم عقب ماندگی ها و کاستی های مشهود، روند داستان نویسی
ایران با دودهه تاخیر چندان جدا از داستان نویسی جهان نیست.
به عبارت دیگر این خلأ در سیاست، اقتصاد و دیگر زمینه ها
از جمله مباحث فرهنگی و هنری نیز مشهود است.
اگر بگوییم عصر خلاء در مکاتب را پشت سر می گذاریم یا در اوج
بلاتکلیفی و اندروایی دوزخی قرار گرفته ایم پر بیراه نگفته ایم.
با طرح مساله مدرنیته و جلوه های رنگارنگ پست مدرن، جهان ادبیات،
نگویم به مقابله با مکاتب مالوف برخاسته بلکه به نوعی آن را پس زده یا
بخشی از آن را به بوته فراموشی سپرده است.
آثار منتشرشده از نویسندگان روز اروپایی امریکایی و آسیایی حاکی
از آن خلاء جدی ست که با سرانجام خود پس از رفع بحران به مکتب
جدیدی می انجامد، یا بر بحث مکاتب شناخته شده پیشین صفحاتی می افزاید
و به دایره المعارف ها انتقال می دهد.
اکنون نویسندگان سعی می کنند با برداشت های جدید خود از زندگی
و سازوکار نو، همراه رایانه و اینترنت بنویسند.
در ایران هم قضایا کم و بیش به همین شکل هاست که سرفصل هایش را می دانید و
از آن گریزی نیست. عقب مانده ها بیخ دیوار می مانند و محکوم به شکست اند.
۳- اخیراً خبرنگاری از من پرسید چرا زمان بیشتر داستان هایی که چاپ می شود
مربوط به سال های قبل است؟ این پرسش به رغم نقطه روشن درون خود،
مثل این می ماند که از نویسنده یی بپرسند تو چرا از رویدادهای روز می نویسی،
مگر گذشته یی نداری که از امروز می نویسی؟
یا چرا از گذشته بریده یی؟
مگر تو در کودکی رنج فقر و فاقه را نچشیده یی؟
مگر تو از زیر بته به عمل آمده یی که
آثارت پشت و پناه ندارد و معطوف به گذشته خودت و دیگران نیست و…
به یقین و اعتماد من این چیزها مربوط به نوع اثر (درخواست اثر)
و سلیقه و پسند و اندیشه نویسنده است.
هر کدام از نویسندگان مطرح و استخوانخردکرده، یکی چند اثر دوباره گذشته
و چند اثر از حوادث اخیر و روز دارند. نگاه کنید به آثار برگزیدگان داستان نویسی
چند سال اخیر در ایران و جهان.
اکثر آنها در حال و هوای معاصر و امروز معاصرنوشته اند
و گوشه چشمی هم به گذشته داشته اند.
البته جاده دوطرفه است.
در ایران از استاد احمد محمود گرفته تا خود بنده، اکثر رمان ها
و داستان های کوتاهم در حوالی انقلاب و پس از انقلاب پرسه می زند.
فقط داستان بلند «رعد و برق بی باران» است که سراسر در عصر
احمدشاه و رضاشاه می گذرد.
بحث اصلی نحوه به کارگیری گذشته
در امروز است یا چگونگی ربط امروز به گذشته یا آینده.
نگاه کنید به آثار کونترکراس، ایزابل آلنده، میلان کوندرا و دیگران و دیگران.
اگر نویسنده بتواند از گذشته تقویمی و تاریخی در ارائه بهتر و هنری تر
آثارش سود ببرد
روند طبیعی تکامل را پیموده است.گاهی لازم است گذشته را ثبت کرد.
نحوه زندگی و مناسبات بین شخصیت ها و تیپ هایی که در این کشور
می زیسته اند خود مقایسه ارزشمندی است با نتایجی که گاه ممکن است
تاثیرگذاری اش به مراتب عمیق تر از وصف حال و پرداختن به مسائل حاد
روز باشد که بعضاً اندکی بعد، از درجه اعتبار ساقط می شود،
یا رنگ عوض می کند و هنرمند می بیند چنانچه زود قضاوت نمی کرد
رودست نمی خورد.
در خصوص ادبیات روز و ادبیات معاصر نیز باید از خود پرسید:
ادبیات معاصر از چه تاریخ شروع و در کجا ختم می شود؟
آیا در عرف بین الملل دوره محمدرضاشاه (شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷)
معاصر است یا مربوط به گذشته های دور؟
آیا از مشروطه به بعد تا عصر رضاشاه را معاصر می دانیم و
دهه ۷۰ را امروز تلقی می کنیم؟
۴- در حوالی پیش و پس از انقلاب، تجربه چاپ آثار سیاسی و شتاب زده باب روز
داشتیم.
آن داستان ها خوراک ماکولی بودند، باب دندان
سیاسی کاران ادبی که دیگر هیچ رد و نشانی از آثار آنها نیست.
گو که پرداختن به مسائل بنیادین و بیان تضادهای
عمیق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جزء وظایف و تعهدات نویسندگانی است
که نبض شان همراه مردم به تپش درمی آید و… اما هنرمند واقعی به
آثاری ارج می گذارد
که واقعیت های تاریخ دار سیاسی - اجتماعی روز را
در درون خود ماندگار می کند و نوشته یی بدون تاریخ روز می آفریند.
چنانچه ما نتوانیم از جزء امروز به کل فرداها
برسیم از مقوله هنری تا حدود زیادی عقب می مانیم.
۵- نویسندگان ۲۰ساله ما نه انقلاب را دیده اند و نه جنگ را تجربه کرده اند.
پس با نویسندگان ۲۰ساله، ۲۰ سال پیش ما تفاوت چندانی ندارند.
هر دو از بی تجربگی در خصوص این دو پدیده بی بهره اند.
ما نیز در ۲۰ سال گذشته، نویسندگان ۲۰ساله خود را نویسندگان
موفق و الگوهای خوبی نمی دانستیم.
نه ما بلکه پسند جهان نیز از نویسندگان ۲۰ساله انتظار بیش از حد ندارد.
مگر به استثنا که به هر حال استثناها قاعده نیستند.
آنها عمدتاً باید به زیاد نوشتن و زیاد خواندن تشویق شوند.
زیاد خواندن و کم نوشتن تعادل بین مهارت دست و خلاقیت ذهن
را بر هم می زند.
این یک بحث تجربی است. من بارها در کارگاه به آن اشاره کرده ام.
وقتی خیلی خوب می خوانی و کم می نویسی مهارت و هماهنگی دست را از دست
می دهی و می روی طرف نقد و تئوری های ادبی که
اگر باز هم زیاد بنویسی می شوی منتقد داستان و در روزنامه ها
و مجله ها آثارت را چاپ می کنند و اگر خوب بخوانی و کم بنویسی می شوی
منتقد شفاهی که عمدتاً باید در محافل خانوادگی یا پشت میز کافه تریا
برای دوستانت از فلان کتاب حرف بزنی.
جوان ها باید تعادلی بین مهارت دست و مهارت ذهن خود ایجاد کنند.
کسی که زیاد می نویسد همیشه با دست پر می آید جلو و امکان حذف
و اضافه برایش فراهم است،
اما کسی که کم گو و گزیده گولست
امکان دارد بر اثر یک حادثه آن گزیده ها را بگذارد کنار.
از نظر من نویسندگی و نوشته مثل سرمایه دار و پول است.
کسی که سرمایه دارد، سود بیشتری می برد تا کسی
که سرمایه ندارد. حالا می ماند اینکه سرمایه را در چه بخشی به کار اندازی.
۶- یک بحث تازه، آیا تا به حال صادق هدایت را
با جواد فاضل مقایسه کرده اید؟ اگر نکرده اید بدانید
جواد فاضل (۱۳۴۰-۱۲۹۳) ۴۷ سال عمر کرده
است و صادق هدایت (۱۳۳۰-۱۲۸۱) ۴۹ سال.
هر دو بیش از چهل اثر کوتاه و بلند نوشته اند.
هر دو در زمان خود مشهور شده اند. بحث ما بر سر سرمایه دار
و سرمایه است. هر دو سرمایه دار بوده اند.
هر دو در عصر خود تا سر حد جان کار کرده اند،
یکی با فروش کتاب هایش پول فراوان به دست آورده
است و دیگری با چاپ آثارش اعتبار اندیشگی
کسب کرده است و… اشاره من این است که زیاد نوشتن لزوماً به بیراهه
رفتن نیست.
نمونه های خارجی فراوان است که نویسندگان هم
به کمیت فکر کرده اند هم به کیفیت.
آن که نویسنده است به یکی دو کتاب راضی نمی شود، چون نویسنده
است و چاره یی ندارد جز نوشتن و در معرض قضاوت قرار گرفتن.
۷- برگردیم بر سر بحث قبلی، جوانان ۲۰ ساله یا تازه از دبیرستان
فارغ التحصیل شده اند یا در دوران سربازی به سر می برند یا
در دانشکده یی دانشجویند
و احیاناً یکی دو داستان کوتاه چاپ کرده اند یا در حال آماده شدن
برای مجموعه یی هستند.
علی القاعده همان قدر که کتاب ها را توانسته اند بخوانند، توانسته اند بر دانش
داستان نویسی خود (تجربی و تئوری) بیفزایند.
از بین جوان ها، آنهایی موفق بوده اند که زندگی را بیشتر از هم نسلان
خود تجربه کرده اند و به قول معروف بیشتر از بهاران یا پاییزان
عمرشان زندگی کرده اند.
حادثه بر آنها حادث شده و غم و اندوهان بیرونی، خشم و دردی درونی
در آنها پدید آورده است
که ما اسمش را می گذاریم دستیابی به عتیقه های بیرونی یا درونی.
البته چنین کسانی اندک بوده اند و البته همان ها هستند
که پس از پشت سر گذاشتن ناملایمات و درونی کردن دردهای شخصی
به دردهای عمومی، در برابر ناملایمات بزرگ تر آینده دوام می آورند و
البته اگر حادثه ناگواری بر آنها حادث نشود، توشه راه (سرمایه) برمی دارند
برای روز مبادا، تا کی و کجا آن سرمایه به کار آید. این گونه افراد بسیار مقتصد
می شوند. هیچ برگی از آثار خود را دور نمی ریزند.
با ظاهری آرام و درونی پریشان در بین مردم
می چرخند و در تکمیل شخصیت خود و داستان هایشان می کوشند.
همان ها هستند که عتیقه یی از وجودشان را زودهنگام یا نابهنگام کشف می کنند.
حالا این عتیقه ها یا در محیط خانوادگی و اجتماعات کوچک پیرامونی در
وجودشان شکل می گیرد و عتیقه می شود یا…
به هر حال آن درونی کردن دردهای اجتماعی که جدا از دردهای بزرگ بشری نیست
دستمایه تخیلات شان می شود.
آنها حسی غریب از پیرامون خود دارند. با تمام وجود به میان مردم می روند.
برخی به تجربه های زودرس دست می یابند
و در این رهگذر طعم شکست ها یا پیروزی ها را
تا آخر عمر حفظ می کنند، و با همین طعم های گس یا ترش و شیرین است
که وجود خود را سرشار از محبت یا نفرت می کنند.
سرگشتگی ها و جست وجوها خاص دوره جوانی نیست.
هر کس آن عتیقه و تجربه خاص خود را زمانی می یابد که لیاقت آن را دارد.
هر نسل بر پایه تجربیات شخصی و حوادث روزگار خویش آثار خود را پدید می آورد،
و مفاهیم و ارزش های خاص خود را عرضه می کند
که برخی از آنها به نسل بعد منتقل می شود و برخی در همان نسل باقی می ماند.
رابطه نسل جدید ۲۰ساله فعلی هم جدا از این مناسبات نیست.
حالا گاه بر اثر ورود و گسترش کامپیوتر این جدایی ها یکباره عمیق می شود یا
بر اثر پسرفت هایی این رابطه ها نزدیک تر می شود.
۸- در گذشته در دوره دانشجویی و هنرآموزی ما هنوز ته رنگی از رابطه
مرید و مرادی با نوع تدریس حوزوی در بین نویسندگان جوان و پیر برقرار بود.
یعنی ما تا چیزی را خوب نمی آموختیم به خود جرات اظهارنظر نمی دادیم.
قدیمی ترها نیز تا فراغت تام و تمام نداشتند اجازه ملاقات نمی دادند.
پیش از نسل ما حتی مقدمه نویسی بر کتاب جوان ها معمول بود که
با ورود نسل ما به جرگه ادبیات (نیمه اول و دوم دهه ۱۳۵۰) این رسم
و این نگاه از بالا برچیده شد تا جایی که مثلاً شما امروز به
ندرت می بینید شاعر صاحب نامی بر مجموعه شعری مقدمه بنویسد
یا داستان نویسی بر مجموعه و رمانی…
با ورود نسل سوم به عرصه ادبیات ایران این تحولات شتابی چشمگیر پیدا کرد.
به خوب و بدش کاری نداریم ولی این رسم و رسوم ها برچیده شد به طوری که
وقتی به آستانه انقلاب رسیدیم با تغییر برخی از ارزش های اجتماعی و آیینی
به رغم سمت و سوی مخالف رسانه ها این تحولات شتاب غیرقابل کنترل به
خود گرفت و از میان این شتاب غیرقابل کنترل چیزی به دنیا آمد
به نام «نفی گذشته ادبی» که نتایج آن در ۲۰ سالگان امروز
به بار نشسته و مشهود است.
برخی از داستان نویسان بی کتابی و یک کتابی حتی حاضر نیستند
آثار نویسندگان پنجاه ساله اخیر کشور خودشان را بخوانند، چه رسد
به آثار متاخرتر که می رسد .
به ادبیات مشروطه یا پیش از آن به داستان های نظم و نثر قرون گذشته.
اغلب بی کتابی ها هر چه خوانده اند
از ترجمه های دست و پا شکسته آثاری است که سال ها است
خود اروپآ ئی ها و امریکایی ها فراموشش کرده اند.
حال آنکه به اعتماد و یقین من تحلیل و تجلیل گذشته داستانی ما در نظم و نثر
احتمالاً راه چاره ما برای خروج از بن بست فعلی است.
۹- جدا از آنچه گفتم شاید عمده ترین تفاوت های دو نسل را بتوان در
شجاعت نسل جدید برای چاپ اولین اثر خود به صورت کتاب های ناشر
مولف دانست.
به نظر می رسد نویسندگان و شاعران نسل جدید هم شجاع تر و هم پولدارتر
از گذشته شده اند که قادرند بی منت خیلی از ناشران تجربه های اولیه خود
را به صورت کتاب منتشر کنند.
این یک تغییر سلیقه عمده است و چه بسا خوب هم باشد.
آنها یکجا و یکسره و بی ارس و پرس در آزمونیب زرگ تر از
چاپ یک داستان کوتاه در مطبوعات شرکت می کنند، که اگر قبول شدند
ادامه می دهند
و اگر نه چه بسا به راه دیگری بروند. اسامی مندرج در فرهنگ داستان نویسان
*حسن میرعابدینی *گواه بر این مدعا است. شاید مثال درستی نباشد
چون همگان باید مدارج عالی را طی کنند.
همه علاقه مندان باید با توجه به هوش و ذکاوت و کارایی خود به
خواسته هایشان برسند. حالا در مثال دانشگاهی می توان گفت
بی پول ها مجبورند در کنکور سراسری شرکت کنند (با کلاس خصوصی
یا بدون کلاس خصوصی) ولی پولدارها که حتی مرحله اول قبول نمی شوند،
کرسی های داخل و خارج می خرند.
یک عده هم دانشگاه آزادی هستند و این میان خوش دست و پایی
می زنند تا برسند به کتاب دوم که تازه از آنجا کنکور واقعی شروع می شود.
من اما داستان نویس جوان را مرد و زنی ۳۰ ساله می بینم که تازه تازه سیاه
مشق هایش را کنار گذاشته و با مهارت روزی چند ساعت می خواند و می نویسد
و چون مجبور است در یکی از گران ترین شهرها زندگی کند (تهران) یا
برود سرکار و شب ها تا دیروقت کار کند یا از جیب این و آن بخورد و به هر
رو آماده است تا چنانچه شرایط فراهم شد، کتاب دومش را بدهد به بازار.
به عبارت دیگر نگاه حرفه یی به نویسندگی به او آموخته است :
۱-- نویسنده کسی است که دائم یا می نویسد یا به نوشتن فکر می کند.
۲- کتاب اول را شناسنامه (کارت ورود به جلسه) تلقی می کند و به این و آن نشان می دهد.
۳- کتاب دوم اگر از فروش معمولی (دو هزار نسخه در یک سال)
برخوردار نبود، بنشیند و فکری اساسی بکند ببیند جزء کدام دسته از
نویسندگان است، هدایتی یا فاضلی. شاید هم بین
این دو که امیدوارم روز به روز این فاصله پر شود و ما طی یکی دو دهه آینده
در آستانه فروشگاه بزرگی باشیم که در آن از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا می شود.
ادبیات ما تا رنگین نشود تا از همه طیف ها و سلیقه ها در آن نماینده یی
نداشته باشد، به مرحله ابراز وجود نمی رسد.
و این دگرگونی زمانی به دست می آید که نویسنده به تامل و تفکر و گمانه زنی
درباره واقعیت هایی می پردازد که به طرز معنی داری با واقعیت هایی
که ما خوانندگان می شناسیم، تفاوت دارند.
این گمانه زنی ها باید به نحوی انجام گیرد که خواننده مشتاق تعقیب داستان شود
و احساس کند که چیز غریبی در داستان در حال وقوع است و بکوشد آن را بفهمد.
قلم جناب آقای( محمد محمدعلی)
پایان
ماخذ:
http://adambarfiha.com/daily/?p=2201
ماخذ اولیه:
تازه هاى ادبى(به مدیرىت جناب آقاى مجتبى .م.)
من فرزانه شیدا دربنه ی مصاحبه ی جناب آقای محمد محمدعلیدربخش درمیانه نوشتم
که بااین بخش موافقم
و صرفنظر از سخنان ایشان با این دیدگاه نیز میتوان نگاهی داشت که چون جدا از
از سرمایه های ذهنی وقلبی ما, که تا حد زیادی میتواند در نوشتارادبی وهنری کمک
انسان باشد
نوع برخورد جامعه با تلاش یک نویسنده وشاعر نیز میتواند اثر ناخوشایندی
در روحیه ی او بوجود بیاورد
در جامعه کنونی متاسفانه پول بیشتر از هنر قلم ارزش پیدا کرده است
کافیست به چند نشریه سر بزنید تا متوجه شوید چقدر برای قلم ارزش قائلند !
وچقدر برای مبلغی که حاضرید برای چاپ نوشتار خود پرداخت نمائید!!
ودرعین حال اینجا هم سرمایه وسرمایه داری مطرح است کتاب ونوشتار
آماده وتایپ شده ی خود راکه ویراستاری شده وبدون کمترین دردسری
دراختیار ناشر قرار میدهید میگویند:
بهرحال ویراستاری نیاز داردچیزهائی باید کم وزیاد شود که با سلیقه ما همخوانی
داشته باشد
ودر نهایت این تاب برای چاپ رویهم میشود حداقل دویست هزارتومان!!!
فقط هزار نسخه ها!!! بیشتر نه!!!
البته پول کاغذ چاپ یادتان نرود که هرروز ممکن است گرانتر شود
...وبا چاپ و... میشود: یک ملیون ودویصت و....بفکر تائیدیه وزارت ارشاد اما نباشید
(بااین پول نباید هم بود!!!*!)
اینجاست که متوجه می شوید :که دیگر ادبیات ،هنر ،شعر وهیچ یک ازآثار هنری در
نگاه اینان بیشتر از رنگی که کاغذ پول دارد نمی ارزد!!
اینکه چقدر نویسنده وشاعر ،در پشت میز کار کمر خم کرده و چندین هزارساعتی
نشسته نوشته وبادستهایش ساعتها این نوشتار ر ویراستاری کرده وآنرابا هزار عشق
وعلاقه به دست نشر میخواهد بسپرد نه تنها ارزشی ندارد
بلکه باید یادش بماند که قیمت کاغذ هرروز افزوده میشود!!!افسوس!!!
تهیه وتنظیم : فرزانه شیدا
ـ آدمهاى آرمان گرا به چیزى جز آرمان نمى ندیشند*ارد بزرگ*
ـ مهم نیست که چقدر رشد کرده باشیم مهم این است که
از آرمانهای خود دور نیافتاده باشیم*ارد بزرگ
ـ هرگز هنگام گام برداشتن بسوی آرمان بزرگ ،
نگاهت به آنانی نباشد که دستمزد خویش را پیشاپیش میخواهند
تنها به توانائی های خود اندیشه کن.* ارد بزرگ
(از کتاب آرمان نامه*)
ف. شیدا - ۱۳۸۸ /۵/۲۶دوشنبه