...و خداوند شعله ای یست در درون دلها .ف.شیدا
حسرت
گذارم نام خود یکباره ؛؛حسرت؛؛
که شاید آورم ؛؛غم؛؛ را به غیرت
ز حرمان گر بخود نامش گذارم
نباید ؛غم ؛ شود حیران ز حیرت
چنا ن آورده ؛ غم ؛ بر روزگارم
که دیگر روز وشب برخود ندارم
چنان امید من درهم شکسته
که در نومیدی خود ، درحصارم
ز دنیا و جهان ، حیرانم ومات
براین؛ بازند گی ؛هیهات هیهات!!!
که ناگه آنچنان روزم سیه شد
که منهم ،خود شدم ، جزئی زاموات
گرفته آرزویم با جسارت
کمی ته مانده را ؛غم؛ کرده غارت
چنان روح و دلم ، درهم شکسته
که دل افتاده در رنج ومرارّت
ولی نه ! از چه من از پا درا ُفتم
چرا از عّزم خود اینگونه گفتم؟؟!!
بباید دل شود همچون نهالی
که گوئی از دل سنگی شکُفتم !!!
بباید زنده باشم ، پا بگیرم
نصیب خود ز این دنیا بگیرم
نباید تن دهم بر ناامیدی
نباید دیده از فردا بگیرم!!!
هنوزم در جهانم زنده هستم
به قلبی پرطپش درسینه...؛؛هستم؛؛!!
هنوزم زنده با آینده هستم
چنین باید شدن درزندگانی
که بتوانی در این دنیا بمانی!!!
به شوقی زیستن، راه امید است
چنین!!! سرشاری ازشور جوانی!!!
۱۳۶۲/۱۱/۱
ســـروده ی: فـــرزانه شــــیدا
واژه ها
(سخنی از هزار سخن)
جلد دوم قسمت یازدهم( یازدهم )
به قلم فـرزانه شــیدا
در دنباله بحث :
ماهیت واقعی انسان:بیش از هرچیز آنچه می بایست مد نظر قرار گرفته شودماهیت واقعی انسان وجایگاه او
بعنوان اشرف مخلوقات است که باین معقوله بسیار تکیه کردیم .
انسان خواه مرد باشد خواه زن در قبال خود وزمان عمری که در اختیار او گذاشته شده است
وبیش از یکبار نیز نخواهد بود،همواره این اندیشه را نیز می با یست با خود همراه کندکه حضور و وجود او در زندگی بعنوان یک انسان در چرخه زندگی هرگز بی ثمر نبوده ونیست ! واینکه در چه بخشی ازاین چرخه باشد نیز از اهمیت والائی برخوردار است.
مسلما جوانی که در سن ۲۰ سالگی باخود در تردیداین بسر میبرد که آیا ادامه تحصیل بدهم یا اینکه بکار بپردازمو دراین تفکر بسر میبرد که چه هستم وچه باید بشومبطور مثال با گذر ۳ سال دیگر
اگرکاری پیدا نکرده باشد و به تحصیل هم ادامه نداده باشد در خود احساس پوچی وبی ثمری خواهد کرد
ومسلم است که این احساس نمیتواند راهگشای فردای او نیز باشد.
در کل اینکه انسان در هر لحظه از زندگی خود چگونه تصمیمی را برگزیند که فردای او را نیز تامین نماید
کار ساده ای نیست بخصوص که عوامل بیرونی ومحیط نیزمیتواند خللی در تصمیمات ورسیدن به اهداف او ایجاد نماید.
اما آنچه آشکار است این است کههمواره تصمیمی که برای خود وآینده گرفتهوبه آن عمل میکنیم سالیان سال مولّد خوبی وبدی زندگی امروز ، فردا وفرداهای ما نیز خواهد بودمن بشخصه معتقدم زمانی که انسان با محیط اطراف خود آشناستوممکن ها وناممکن های شرایط وجامعه وموقعیت های خود وزندگی خود را نیز میداند.
بهترین راه برای گرفتن بهترین تصمیم که تضمین آینده او نیز خواهد بود این است که در اتخاذ تصمیم همواره این اندیشه را با خود داشته باشد که " شروع " ،اولین قدم است وچون چندسال دیگرمجدد از خود سوال کرد که :من چه هستم و چه میبایست میشدم ، قادر به این باشد که بخود جوابی بدهد!
یعنی چنانچه من امروز تصمیم گرفتم فلان رشته را دنبال کنم یا در فلان کار به اشتغال بپردازم اگر آنچه در ذهن دارم به مرحله عمل بگذارم مسلما در سالهای آینده به تاسف این نخواهد نشست که کاش آنروزو دیروز اینکار را شروع کرده بودم
همیشه شروع بسیار سخت است ادامه دادن سخت تر ورسیدن به هدف مشکل تر !!!
اما هرچه هست بهتر از ایستادن برجا وتفکر وتفکر بدون داشتن انگیزه وپشتکاروبدون دست بکار شدن خواهد بود .
این واضح است که اگر آنروز شروع میکردیم امروز بطور مثال، سه سال جلوتر بودیم زمان و وقتی را که انسان برای اتخاذ یک تصمیم صرف میکند هرگز نباید بیش از حد معمول باشد
واین آشکار است که زمانی که انسان قادر به جوابگوی بر سوالات وتردید های خود نیست
لازم است از افرادی که درآن زمینه چه شغلی چه تحصیلی اشتغال دارند سوالات خویش را بپرسد وتحقیق وبررسی را انجام داده وآنگاه گام اصلی را بردارد کمااینکه در اروپا زمانی که تصمیم به نام نویسی
در رشته ای داری برنامه ای تدارک دیده ، روزی را در نظر می گیرندو اجازه میدهند یکروز دانشجو در محیط دانشکده ودانشگاه حضور داشته باشد وهمه چیز ،از جمله نحوه تدریس ، برنامه روزانه دانشگاه ومحیط دانشگاه را عینی مشاهده کرده و " تصمیم نهائی" خود را بگیرند وحتی بدون این برنامه ریزی
چنانچه شخصی مایل باشد از دانشکده ویکروز در این محیط دیدن کند نیز ، کسی مانع او نخواهد شد
در هرشکل بسیارند افرادی که مدام :میخواهم...در نظر دارم...در این اندیشه ام که ...
را به زبان میآورند وچندسال دیگر هم چنانچه آنان را ببینید همچنان میخواهند ودر نظر دارند ودراندیشه اند که آیا فلان کار را انجام بدهند یا خیر!
وچون سوال کنید چه شد که تا بحال اقدام نکرده اید لیست طول ودرازی از: بخاطراینکه...چونکه...
را برایت ردیف میکنند تا ثابت کنند به همه زوایایآنچه در نظر دارند طی این سالهابه اندیشه نشسته اند!
اما فقط نشسته اند!!!
بحث از عجول بودن در کار نیست بلکه سخن از عمل کردن وبه انجام رساندن است
چراکه اینگونه افراددرنهایت فقط به یک جواب میرسند که :میخواستم ، آرزو داشتم ، بسیار درفکرش بودم
بسیار سوال کردم ، اما نشد!!!
واگر بگوئی خوب این نشد، چرا بفکر راه چاره ای در سمت دیگر نبودی باز هزار: اما وچرا برایت خواهند شمرد!
واین مرا بیاد متن کتاب وضعیت آخر نوشته تامس آ.هریس می اندازد در بخش(بازیها)که میگوید چنین افرادی وقتی سرما هم میخورند بگوئی چرا مسکن سرماخوردگی نخوردی تا به تب ولرز امروز نیافتی
هزار اما وچرا برایت ردیف میکنند ودرعین حال هر راه حلی راهم پیش پای آنان بگذاری مثلا بگوئی خوب برو مسکن بخوریا آب گرم کن بُخوری بده نفست باز میشودبا اما وچرا های دیگری ازعمل سرباز میزنند که:
آره اما میدونی...خوب آره اما نمیشه که...خوب راست میگی .... ولی موضوع اینه که....
جواب اینگونه افراد همیشه با تصدیق حرف شما خواهد بود:و در کنارش همیشه ...اما !!!واینگونه افراد نیز یا سرانجام به زور وجبر دیگران بکاری اشتغال پیدا میکنند یا عمری در بی ثمری با هزار آه وناله که زندگیم تباه شد، امکانات نبودموقعیت نداشتم ، وضع مالی نمی کشیدتقصیر فلان کس بود وووووبسر میبرند وهمه کس مقصرند اّلا خود او!!!
اینجاست که تاسف وافسوس بجا میماند بر انسانی که میتوانست هرچه بخواهد بشود وتمام مدت تنها مشکلات را می دید واز برداشتن قدمی از قدم حال چه از ترس ونداشتن اعتماد بنفسچه از ترس ازدست دادن مادیات ء کم وزیادی که داشتچه از ترس شکست از هیچ به نهایت هیچ رسید!!!
هرچه هست تولد هیچ انسانیبرای تنها رسیدن به روز مردن وفنا نبود ونیست اما عمر وزندگی هم ابدی نیست!!
و اینجاست که باز واژه های شخص بخودمخرب یک عمر ویک زندگی خواهد شد ، وگاه نیز فرد با همه تمایل در انجام کار با اما وچراهای اطرافیان انقدر به عقب رانده میشود تا سرانجام ناامیدوسرخورده در پشت میز مغازه پدری عمر خود را تباه میکند با دنیائی آرزو که مثلا من هدفهای بزرگی برای خود داشتم و نمیخواستم فروشنده یک مغازه باشم ودرست همین نقطه است که انسان میبایست تصمیم اصلی زندگی خود را ، در اتکا به شخص خودونه هیچی چیز وهیچ کس دیگر گرفته از منء فعلی کسی بسازد که بتواند سه سال دیگر بگویدخداراشکر لااقل درجای اول نیاستاده ام ومثلا سه سال دانشگاه را سپری کردم یا سه سال است زحمت کشیده ام منظور از گفتن تمامی اینها این بود که آنگونه عمل کن که فردا در درجه اول در مقابل خودت سری بالا گرفته
وازخود راضی باشی باین معنا که با نتیجه یا بی نتیجه من تلاش واقعی خود را کردم!
تجربه ها ثابت کرده است که زمانی انسان تلاش خود را میکند چنانچه حتی به ثمر نرسدانسان نه تنها احساس پوچی نخواهد کرد بلکه بسیار از خود راضی هم هست که
حداقل کاری انجام داده ودست روی دست نگذاشته وبی ثمر وقت را به بطالت نگذرانده است
اینگونه افراد محال است روزی به پوچی برسند!!!
ومسلم است که وقتی انسان با پشتکار واراده وهدف عمل را آغاز کند هرچه هم پیش بیایدباز نتیجه بهتر از هیچ است و کاملا بی ثمر نیز نخواهد بود بفرض اگر سرمایه ای در خرید کالائی ریخت وبر حسب اتفاق جنسی را خرید که نتوانستبه قیمت مناسب ومورد نظر خود، بفروش برساندباز چیزهائی را آموخته است:
راه تلاش وکار کردن
زبان کار دربازار تجارت .
آشنائی با عوامل وتجاربزرگ وکوچک صادر کننده وخرید وفروش کالا.
کاربا کالا در محیط های کوچک وبزرک تجاری.
تجارب فروش ....
شناخت قیمت کالا ها ی فعلی در بازار
شناخت دیگر کالاهای مشابه در بازار
شناخت محدودیتها ومرزهای خرید وفروش
یادگیری هماهنگی با دیگران در زمینه های کار ومشاغل(قول ، اجرا)
یادگیری ارزش وقت در انجام امور محولّه در بازار کاری
و......
می بینید که این فرد هرچه باشد دیگر فرد دیروز نیست بلکه آموخته های بسیار دارد که میتواند اکنون بکار گرفته وبا تجربه وپختگی بیشتر با آشنائی با محیط کار وغیره بعنوان شخصی وارد وکار آزموده ایفای نقش کند
درصورتی که اگر چنین ریسکی را نمیکردامروز درجای دیروز بوده هنوز نمیدانست فلان کالا در کجا به چه شکل با چه قیمت با کدامین افراد.....می بایست خرید وفروش شود!
پس می بینید که حتی پیداکردن اینکه از کجا سوزن را تهیه کنم خود آموزشی ست تا دیگربار بتوانید در صورت نیازیکراست به سراغ مغازه ای بروید که سوزن میفروشد
واین نماینده این است که هرقدم آموزشی است
ولی ایستادن وتماشا بدون عمل، بدون شوق یادگیری، بدون توجه به آن نه تنها نتیجه بخش نخواهد بود
بلکه هدر دادن لحظه لحظه از عمریست که حتما میتوانست بهتر باشد اگر میخواستیم
وباز چه مانع من بود؟؟؟؟
واژه های من واژه های اوودیگرانو تفکری که این واژه هادر عمل ودر زندگی بمن بخشید!!!
نگاهی به نظر ی دوست در باب واژّه ها بیاندازیم:
ممنون از شما هم شعرت زیبا و حضور خدا را در همه جا اشارت داده ای و هم سخنان زیبا و مفید بزرگان روانشناسی را بجا آورده ای.
به نظر من بسیاری از پارادایمهای تحمیلی بر ذهن، انسان را به درماندگی میرساند مگر کسانیکه بخود تکانی میدهند و با تغییر یا اصلاح پارادایمها،خود را نجات میدهند.
بر همین اساس معتقدم بزرگترها فقط باید به فرزندان کمک کنند تا با طبیعت آشتی کنند و دنیا را آنطور که هست درک کنند و خود راه زیستن را بیاموزند نه آنطور که بزرگترها میخواهند.بدرود.
******
براستی هم جز این نیست