سکوت
گفتی ورفتی...ساکت ماندم
هنوز نیز در سکوتم
هرگزصدائی از لبهایم... به بیرون ره نیافت
جز ،،آه،، هیچ نگفتم!!
نگاهی به آسمان
بامید پناه دوختم!!!
سکوت را در روزهایم زندگی کردم
با شبهایم در خموشی سر کردم
وهرگز ...صدائی از لبهایم
به بیرون ره نیافت
نمیدانستم در گشایش لبهایم
در عبور صدا...از تارهای حنجره ام
چه می بایسیت میگفتم!!!
....
چه باید می گفتم؟!
ترسم آهنگ غمگین تارهای صدائی بود
که هیچ نگفته بود
ونمیدانست چه باید بگوید
ناگزیر سکوت
بهترین صدای گفتنم شد
تا کسی را گریان نسازم
حتی دل را !!!
۳۱ تیر ۱۳۸۴
سروده ی فــرزانه شــیدا
واژ ه ها
(سخنانی از هزار سخن)
جلد دوم (قسمت سوم*)
به ندای درونتان گوش فرا دهید کسی در مواجهه با استرس موفق ظاهر میشود که به صدای درونش گوش کند و یاد بگیرد که آن را درک کند. کسی که این ندا را به خاطر آورد، سریعاً میتواند تشخیص دهد که آیا زیاد کار کرده است و یا اینکه به اندازه ناکافی و یا به نادرستی استراحت کرده است و یا اینکه مشغلههای فکریاش در مورد مسائل پیرامونش بسیار زیاد است.
به اطلاعاتی که استرس در اختیارتان قرار میدهد،گوش کنید و سعی کنید در مقابل کاری انجام دهید، گاهی اوقات تغییرات کوچک در عادات زندگی میتوانند منجر به هرچه بیشتر شدن تعادل در زندگی روزمره شوند؛ اما برای این منظور فرصت کافی به خود بدهید و امتحان کنید که چه چیزی برای شما خوب است.
فعال باشید :غالباً افراد فعال بهتر میتوانند با استرس کنار بیایند ،تا افراد غیرفعال. آنها یاد گرفتهاند که گاهی اوقات خودرا از همه چیز کنار بکشند و بر مسائل دیگری تمرکز کنند. فعالیت بیش از هر چیز به معنای ورزش مرتب و در عین حال نهچندان سخت است، اما به معنای برقراری ارتباط اجتماعی و در لاک خود فرو نرفتن نیز هست.
یاد بگیرید که در صورت نیاز سؤال کنید؟ زیرا کسی که میداند، چه زمانی باید تقاضای کمک کند، ثابت میکند که میتواند خود و تواناییهایش را ارزیابی کند. با سؤال نکردن از دیگران به شما امتیاز اضافی تعلق نمیگیرد، برعکس این خطر وجود دارد که با نپرسیدن و کمک نخواستن عدم اطمینان و یا حتی بدتر استرس ایجاد کنید. خود را در معرض این خطر قرار ندهید. این مسئله هم در مورد زندگی شخصی و هم در مورد زندگی کاری مصداق پیدا میکند.
ترس خود را کشف کنید!؟ استرس همواره یک شریک به همراه دارد که همان ترس است! بدی ترس در این استکه غالباً طرز تفکر منطقی و آرامش را دشوار و یا حتی در مواردیغیرممکن میسازد و این امر استرس منفی ایجاد میکند.
اما اساساً ترس چیز بدی نیست، در حقیقت ترس کنش حمایتی طبیعی بدن انسان است که در فرد بقا را تضمین میکند. البته این کنش حمایتی بیشتر مربوط به زمان مواجهه با حیوانات درنده در جنگل و یا خطرات واقعی جسمی و حاد است. اما ترسی که تنها در ذهن فرد ایجاد میشود وانسان نمیتواند بهراحتی از آن گذر کند،منفی و دردسرساز است، فرقی نمیکند که آیااین ترس معطوف به آینده باشد (چه خواهد شد؟) و یا اینکه از گذشته نشعت گرفته باشد
(مبادا که دوباره اتفاق بیفتد؟) شما این نوع ترس را میتوانید سرکوب کنید و نه اینکه آن را نادیده بگیرید. تنها چیزی که در این میان به شما کمک میکنداین است که بیاموزید آن را مورد بررسی قرار دهید.
در این مورد منطقی تامل کنید، برای بعضی افراد نوشتن ترسهایشان و راهحلهای ممکن مثمرثمر است.(نوشتار درمانی)*!اگرچه پس از این کار مشکلات شما ناپدید نشدهاند اما یک زاویه دید منطقی به شما کمک میکند با مسائل با آرامش بیشتر و هدفمندتر کنار بیایید.
از این رو برای بسیاری افراد عضویت در یک برنامه تناسب اندام و یا ورود به یک باشگاه ورزشی راه حل مناسبی است. اما لطفاً دقت کنید: افرادی که قصد دارند برای همیشه خود را از شر استرس رها کنند معمولاً تمایل دارند کل زندگی خود را تغییر دهند.
اما واقعیت این است که یک چنین تصمیم بزرگی در کوتاه مدت تحققپذیر نیست؛ به همین دلیل این خطر وجود دارد که فرد در معرض یک استرس جدید و مضاعف قرار گیرد. از اینرو گام به گام شروع کنید و از خود بپرسید که با چه تغییری میتوانید به احساس مثبت تری نسبت به زندگی دست یابید. نظرات خود را بنویسید، البته بر مبنای امکاناتی که در اختیار دارید و یک چشماندازخوب برای شروع انتخاب کنید.
قطعه زیر نوشته ای ست از وبلاگ امید عبادی:
هدیه خانواده ها به ما تعصبات ,سخت گیری های الکی ,محدود نمودن فرزندان و یا آزادی های بیش از حد بدون فکر و تدبیر هدیه جامعه دید ذره بینی, بد بینی, غیبت ,تهمت و دروغ ، هدیه ... بیکاری, نبود آزادی, فقر, استرس, افسردگی , فحشا ,نبود امکانات تحصیلی و...
هدیه جنس مخالف ،بی وفایی,خیانت, بی مهری, فراموشی, تنوع طلبی, لذت های آنی.هدیه ما به خودمان چیست؟آری دود سیگار ,افیون و... انواع قرصهای توهم آورالکل هدیه خالق جهان چیست به ما ؟...
نمی دانم فلسفه ی زندگی چیست ؟ برای چه آمدم ،به کجا می روم؟اما می دانم این زندگی لایق من نیست مدت هاست آن چه که می بینم و می شنوم مرا عمیقاً به فکر می برد .چرا این گونه هستیم؟به جای لبخند و شادی چه چیز را به خود و اطرافیان هدیه می دهیم؟ چرا محبت را از هم دریغ می کنیم؟ چرا عمر را کوتاه، به غم پناه می بریم!
"بیایید شادی هایمان را ,محبتمان را, دلی با صفا ,لبخند را ,جشن بوسه ها را به هم هدیه دهیم" *امید عبادی*
(نویسنده: ف.شیدا:)*: * می بینید که این احساس ونگاه ِجوانان ما در ایران است ودرد را احساس میکنند درک وتجزیه وتحلیل میکنند ،اشتباهات را می بینند اما بسیاری از شدت استرس روزانه واژه های زیبا وامید بخش را فراموش میکنند(*بقولی می گویندکه شکم گرسنه... یا فشار مالی، نه دیگر واژه می شناسد ونه حتی آنرا باور دارد!!!*)ودر این زمان هاست که استرس ناشی ازاینگونه فشارها جوانان وحتی میانسالان را به ورطه نابودی سوق میدهد واطرافیان نیز کمک چندانی باین شخص نکرده با تکرار "واژه های مایوس کننده" به استرس ، ناامیدی واحسا س پوچی اودامن زده عرصه را براو تنگ تر میگردانندوآنگاه که دیر میشود وبه مخدر والکل وغیره....پناه میبرند تا در ،،خود فراموشی،، و ،،جهان فراموشی،، آرام بگیرند ، والدین یا همسر یا اطرافیان می پرسند :من چه گناهی چه اشتباهی مرتکب شدم؟ چه چیز را برای او کم گذاشتم که سرنوشتم این باشد؟
ودرکل از خاطر می برند که تکرار مداوم درخواستها وتوقعات بی جا در زمانی که شخص مذکور قادر به جوابگوئی بدان نبوده است "واژه های درونی وبیرونی "اورا به پوچی مطلق کشانیده استونیاز درونی وطبیعی وهمچنین حق فردی هر انسان برآرامش ورضایت از خود واطرافیان وداشتن لااقلامکانات ورفاهی نسبی چه روحی چه مادیاورا به ورطه سیاهی ها سوق داده وزمانی بخود می آئیم که دیر شده است!!!
مقدار توقعات ما از دیگران واز آنان که انتظار داریم بهترین شده وبهترین گردندآنقدر فشارهای درونی شخص راافزایش میدهد که احساس من خوب نیستم ( بمانند نظریه ء تامس.آ. هریس در کتاب وضعیت آخر
راشکلی می بخشد که *باور من خوب نیستم* ،"من آدیم بد هستم ، من هیچ کس نیستم "،آنقدر قدرت می یابد که شخص جهت آرامش خویش به هرچیزی که زمانی اورا به فراموشی رهنمون سازد پناه می برد !!ودرنهایت ما او را به شخصه گناهکار میدانیم کسی که بی مصرف بوده یا فردی که باعث ناامیدی ما شده است!!!واز آن پس تازه بدین گونه به سرزنش شخص مذکور می نشینیم بی آنکه در نظر داشته باشیم.
واژه های ما چه پیش وچه بعد از مبتلا شدن او به طور مثال: به اعتیاد یا ناراحتی های روانی یا گوشه گیری مداو م اثر اولیه واژه های خود ما بر او بوده است وبعنوان والدین یا همسر یا خواهر وبرادرنگاه او بخود را که بامید وبه چشم تکیه گاه برما می نگریسته است تبدیل به این دید کرده ایم که من ترا قبول ندارموتوهم روی من حساب نکن چون تو مرا پاک ناامید کرده ای!!!... بی آنکه خود بدانیم * سوق دهنده او
در بسیاری موارد به سوی درد امروزه ء او بوده ایم وشخص که نیاز درونیش از ما محبت وتوجه بوده است را بواقع بسوی ناامیدی های درونی ازخودکشانده وسپس تنها خود اورا مقصر میدانیم
در صورتی که این شخص نیاز عاطفی بیشتریدر زمان ناکامی های اجتماعی خود از ما داشته استو ما چه کردیم :نکوهش ، سرزنش ، سرتکان دادنها ئی که: متاسفم تو هیچ چیز نمیشوی* تو آن کسی نشدی که من امید داشتم تو جوهره ی هیچ کاری را نداری....
ووووو
کتابهای بسیاری ست که میتوان توسط آن با استرس واظطراب در زندگی آشنا شده ودرجلوگیری از ان در زندگی خود بکوشیم ازجمله کتاب فوق که میتوان از آن بهره گرفت چون:(چگونه بر استرس واضطراب خود غلبه کنیم نوشته ی"لی نت میلی ترجمه ی آقای دکتر شهروزفرهنگ بیگوند".
بخش بعدی در پست بعدی ادامه خواهم دادودیگر متون راز موفقیت را نیز خواهم نوشت
زندگی را دور بزن وآنگاه که بر بلندترین قله ها رسیدی لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت راخراشیدند!
آینده متعلق به کسانی است که خواستار آن هستند!
به قلم : فــرزانه شــیدا
برگرفته از وبلاگ( رهگذر): وبلاگی با نوشته ای خواندنی
http://www.soghootazad.blogfa.com/
واژ ه ها
جلد دوم" قسمت سوم"
در این قسمت از متن واژه ها به بررسی دیگر رازهای موفقیت می پردازیم (با تکیه بر علم روانشناسی وسخنان بزرگان):
نصیحت سقراط : پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند : « بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست ؟» وی پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکانی که در آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم که :ای رفقا ! چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سالهای عمر خود را به جمع آوری ثروت و عبادت طلا می گذرانید؟در حالی که آنگونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان – که مجبور هستید روزی ثروت خود را برای آنان باقی گذارید – همت نمی کنید ؟
باید پیوسته در این اندیشه باشیم که وجودی شویم بهتر از آنچه هستیم. -مک دوگال
این، اولین جملهای است که در ویکیپدیا،مقابل این اصطلاح پیدا میکنید. اما این علم نوظهور واقعا دربارة چه چیزی بحث میکند؟
آنطور که" مارتین سلیگمن، "(پدر روانشناسی مثبت) میگوید: این روانشناسی، روانشناسی قرن بیست و یکم است؛ علمی که به جای توجه به ناتوانیها و ضعفهای بشری،متمرکز شده است روی تواناییهای آدمها؛ تواناییهایی از قبیل شاد زیستن، لذت بردن، قدرت حل مسأله و خوشبینی.
اگرچه همانطور که مارتین سلیگمن میگوید، میشود ریشة روانشناسی مثبت را در اظهارات روانشناسهای قرن بیستم هم دید، اما اولین کسی که این مباحث را به شیوة علمی مطرح کرد «سلیگمن» بود. عکسی از پدر روانشناسی موفقیتدکتر مارتین سلیگمن(روانشناس مثبت گرا/عکس پائین)که خود معتقد است من مثبت بدنیا آمدم
پیش از او روانشناسهای انسانگرایانی مثل کارل راجرز:عکس پائین"
وهمچنین آبراهام مازلو :
" آبراهام مازلو " بنیانگزار ورهبرمعنوی جنبش روانشناسی انسان گرائی هم کم و بیش چنین دیدی به انسانها داشتند. "راجرز"، آدمها را نامشروط میپذیرفت. او میگفت هر کسی دنیای فردی و منحصر به فرد خودش را دارد که باید به آن احترام گذاشت. به نظر او ریشة تمام مشکلات بزرگسالان از آنجا ناشی میشود که والدین در کودکی محبت خودشان را به صورت مشروط به کودک ارائه میدهند؛ یعنی کودک باید آنگونه که پدر و مادرش میگویند رفتار کند تا مورد محبت قرار بگیرد.
مازلو هم در سلسله مراتبی که برای نیازها در نظر گرفته بود «نیاز به خودشکوفایی» را در بالاترین مرتبه قرار داده بود.
او میگفت افراد در مرحلة خودشکوفایی، یک حس شادی را تجربه میکند، توأم با آرامش. حتی قبل از انسانگراها، یک روانشناس آمریکایی به نام ویلیام جیمز، نگرانی اصلی روانشناسی را «شادی و بهزیستی انسانها» میدانست. روانشناسی مثبت در 6 سالی که از قرن بیست و یکم گذشته، پیشرفتهای زیادی کرده است.
جالب است بدانید که روانشناسان این مکتب، در مقابل DSM که نظام طبقهبندی اختلالات روانشناختی بیماران است، یک نظام طبقهبندی به نام CSV را به وجود آوردهاند که تواناییهای آدمها را گروه بندی میکند.
آنها 6 گروه از تواناییهای آدمی را در این نظام، مشخص کردهاند:
1 ـ خرد و دانایی: شامل خلاقیت، کنجکاوی، باز و پذیرا بودن در مقابل تجارب جدید، عشق به یادگیری و وسعت نظر
2 ـ شجاعت: شامل خودباوری، پایداری، کمال و سر زندگی
3 ـ تنوع دوستی: شامل عشق، مهربانی و هوش اجتماعی
4 ـ عدالتجویی: شامل رعایت حقوق شهروندی، بیطرفی و رهبری
5 ـ اعتدال: شامل بخشش و دلسوزی، فروتنی و آزرم، احتیاط و نظم بخشیدن به عملکرد خود
6 ـ تعالی: شاملِ دانستن ارزش زیباییها و شگفتیها، قدرشناسی، امیدواری، شوخطبعی و معنویت حتی این استادان برای این علم نوظهور، زیرمجموعههایی هم ترتیب دادهاند؛ مثلا، سه تا از زیر مجموعههای آن که البته همپوشانی هم با هم دارند شامل گرایشهای زیرند: ....
1 ـ تحقیق در زندگی دلپذیر یا زندگی در لذت: این محققان در پی آن هستند که بدانند مردم چگونه میتوانند به بهترین سطح تجربه، پیشبینی و دیگر تجربههای حسی خوشایند به عنوان جزئی از زندگی طبیعی دست یابند؛ احساساتی از قبیل حس برقراری رابطة خوب با دیگران، امیدواری،علاقهمندی و تفریح کردن.
2 ـ مطالعة زندگی خوب یا زندگی متعهدانه: این محققان احساس سرشار شدن در احساسات منحصر به فردی را که از کارهای ابتدایی و معمولی زندگی سرچشمه میگیرند، مطالعه میکنند. این احساسات وقتی شکل میگیرد که فرد حس میکند تکلیفی که به او دادهاند، با تواناییهایش جفت و جور است و مطمئن است که از پس آن بر میآید.
3 ـ تحقیق در زندگی معنادار یا زندگی در پیوند با جهان: این محققان میخواهند بدانند که مردم چگونه احساسات مثبت خود را به سوی بهزیستی و تعلق داشتن به معنایی مثبت هدایت میکنند. مهمتر این که آنها میخواهند بدانند مردم چگونه میتواننداحساس کنند که یک جزء کوچک اما فعال و مشارکتکننده در یک جهان بزرگتر و ماناترند. احساساتی از قبیل جزئی از طبیعت بودن، عضو یک گروه اجتماعی یا یک نهضت یا یک سازمانیا یک سنت یا یک نظامِ باوری بودن.
مارتین سلیگمن
مارتین سلیگمن ، پدر روانشناسی مثبت سلیگمن را دانشجوهای روانشناسی در کشور ما خوب میشناسند
چون کتاب «آسیبشناسی روانی»که آن را مشترکا با «روزنهان» تألیف کرده، یکی از سرفصلهای درسی رشته روانشناسی در ایران است. یکی از جالبترین کارهای سلیگمن،آزمایشی است که روی سگها انجام داده.او دو گروه از سگها را در شرایط مختلف قرار داد. در گروه اول، سگها در جعبة دوطرفهای قرار داشتند کهبه یک طرفش شوک الکتریکی وارد میشد و طرف دیگرش نه. بین دو طرف جعبه، دری بود و اهرمهایی؛ ولی اهرمها هیچ کدام ربطی به در نداشتند. در گروه دوم همان نوع جعبهها وجود داشت اما با فشار دادن اهرمها سگها میتوانستند در را باز کنند.
او بعد از این که چند بار این آزمایش را روی دو گروه انجام داد، دید که سگهای گروه اول بعد از چند بار تقلا دیگر هیچ تلاشی برای نجات خودشان انجام نمیدهند و شوک الکتریکی را تحمل میکنند.
سلیگمن در مرحلة بعد، جعبهها را عوض کرد اما سگهای گروه اول حتی وقتی که در جعبههای گروه دوم قرار میگرفتند، بازهم هیچ تلاشی انجام نمیدادند. اگر آنها فقط کمی میجنبیدند و اهرم را فشار میدادند،از شوک نجات پیدا میکردند اما آنها «آموخته بودند که درمانده باشند.» ذهن خلاق سلیگمن، این پدیده را که هر جا میرفت به آن میگفت «درماندگیِ آموختهشده» ربط داد به افسردگی در انسانها.
او همین آزمایش را انسانیتر کرد و مسائل غیرقابل حل را به آزمودنیهایش داد. آنها بعد از چند بار شکست، دیگر مسائل ریاضی قابل حل را هم بیخیال میشدند. انگار آنها آموخته بودند که درمانده باشند و به همین خاطر، غمگین میشدند.
خوشبینی، آموختنی است آزمایشهای سلیگمن برای این که باز هم انسانیتر بشود به چیزهای بیشتری نیاز داشت. او رفت سراغ روانشناسی اجتماعی و آنجا نظریههایی پیدا کردکه توانست با آنها پل بزند بین «درماندگیِ آموختهشده» و «آموزش خوشبینی». کاملترین نظریهای که به دردش خورد از نوشتههای «واینر» بود. او سالها قبل از سلیگمن، «سبکهای اسنادی آدمها» را معلوم کرده بود.
واینر میگفت وقتی یک رویداد در زندگی ما اتفاق میافتد ما با سه شیوه آن را تبیین میکنیم: اولین شیوه را قبلا روانشناسهای دیگری هم گفته بودند؛ که ما میگوییم علت این رویداد یا ما هستیم(سبک اسناد درونی) یا محیط (سبک اِسناد بیرونی).
مثلا وقتی در امتحانی شکست میخوریم؛ یا آن را ربط میدهیم به سؤالها، استاد یا شرایط بد امتحان و یا ربطش میدهیم به ناتواناییهای خودمان. در سطح دوم، ما علاوه بر علت، کلیت اِسناد را معلوم میکنیم؛ یعنی این که یا همة امتحانها را مزخرف میدانیم (سبک اِسنادی کلی) یا فقط همین امتحانی را که خراب کردهایم (سبک اِسنادی خاص).
یک نمونه از سبک اِسنادی بیرونی و کلی در توجیه شکست امتحان این است که بگوییم: همة استادهای دانشگاه سختگیرند. در سطح سوم، ما به آن رویداد یک برچسب زمانی میزنیم. مثلا در مورد شکست در امتحان ممکن است استاد آن امتحان را آدم بدذاتی بدانیم (سبک اِسنادی دایمی) یا این که بگوییم آن روزِ بهخصوص میخواسته با سؤالهای سختش ما را اذیت کند(سبک اِسنادی گذرا)
سلیگمن توانست عمده ترین مفاهیم روانشناسی مثبت را از تلفیق نظریة «درماندگیِ آموختهشده»(همان واژه های درونی*)"واژه هائی که در درون مدام بخود مگیوئیم" وبیرونیواژه هائی که دیگران بما میگویند( مثبت یا منفی) و «نظریه اِسنادها» به دست آورد.
او میگفت :اگر درماندگی آموختنی است، پس به وسیلة تغییر سبکهای اِسنادی میتوان خوشبینی را هم آموخت. در واقع درماندگیِ آموختهشده، شکل بدبینانه و اولیة واکنش به اتفاقهای بدِ زندگی است.
فرض کنید شما در موقعیتی قرار میگیرید که چندان کنترلی روی آن ندارید. شما قبل از آن که بیاموزید درمانده شوید از سبکهای اِسنادی استفاده میکنید. ما در مقابل رویدادهای بد زندگی، یا خوشبین هستیم یا بدبین. به زبان سلیگمن، ما بدبین هستیم اگر در مقابل رویدادهای بد، سبک اِسنادی درونی (خودمان را مقصر بدانیم، نه محیط)، کلی (در موقعیتهای مشابه هم آن اتفاق بد میافتد)، و دایمی (همیشه این اتفاق بد تکرار خواهد شد) داشته باشیم.
در مقابل رویدادهای خوشایند زندگی هم میشود بدبین بود. شما اگر یک رویداد خوب زندگیتان مثل قبول شدن در کنکور را به عوامل بیرونی (مثلا آسان بودن سؤالها)، خاص (مثلا توانایی فقط در سؤالهای تستی)و گذرا ( فقط کنکور امسال خوب بود) ربط دهید، شما فروتن نیستید بلکه بدبیناید.
سلیگمن، مفهوم امید را هم از سطح دوم و سوم سبکهای اِسنادی گرفت؛ یعنی ما در مقابل رویدادهای بد، آدم امیدواری هستیم، اگر آن رویداد را گذرا و خاص بدانیم و در مقابل رویدادهای خوب، آدم امیدواری هستیماگر آنها را کلی و همیشگی بدانیم.
او عزت نفس را هم همینگونه تبیین کرد. در واقع انسانهایی که عزت نفس بالاتری دارند، رویدادهای خوب را به خودشان نسبت میدهند. همچنین آنها با ربط دادن وقایع به محیط و دیگران اجازه نمیدهند رویدادهای بد، آسیبی به عزت نفسشان وارد کند.
البته خود سلیگمن هم قبول داشت که در شرایطی که ما کاملا به محیط کنترل داریم و اشتباهی میکنیم، ربط دادن آن به عوامل بیرونی، بیمسؤولیتی است (نه خوشبینی).
او هشدار میدهد که این سبکهای اِسنادی بدبینانه و خوشبینانه بیشتردر مقابل شرایطی است که ما کنترل مبهمی به محیطمان داشته باشیم. پس در یک کلام:«خوشبینی آموختنی است.»
اگر ما یاد بگیریم که در مقابلرویدادهای ناخوشایند، سبک ِاسنادی بیرونی، خاص و گذرا داشته باشیم و در مقابل رویدادهای خوشایند، سبک اِسنادی درونی، کلی و دائمی، آنوقت خوشبین هستیم. سلیگمن و همکارانش دریافتند که آموزش تغییر در سبکهای اِسنادی باعث میشود افراد نشانههای افسردگی را کنار بگذارند.
سه قدم به سوی تفکر مثبت
1 ـ از تبیینهای بدبینانه استفاده نکنید: سلیگمن و دوست مشهورترش بِک میگویند همة آدمها میتوانند یاد بگیرند از تبیینهایی استفاده کنند که موقتی و موقعیت محور باشند. نمونه ای که درواژ ها یعنی واژه های منفی ومثبت نیز ذکر شد:(گفتگوی درونی باخود وسرزنش کردن خود یا دیگری در دنیای درون از طریق خودیا دنیای بیرونی از طریق دیگران) ومثال علمی آن: مثلا یک مادر که با کودکش استثنائا بدرفتاری کرده، میتواند این جمله را بگوید که «من آن روز حوصله نداشتم ولی اکثر اوقات، مادر خوبی هستم.» همچنین گاهی میشود از شوخی استفاده کرد.مثلا جوانی که در حضور دیگران زمین خورده است، میتواند بگوید «اگر از من فیلم میگرفتند بساط خندهمان جور میشد.»
2 ـ شادی خودتان را محدود نکنید: در دنیای ماشینی امروز، ارزشهای اجتماعی و اقتصادی باعث شدهاند شادی ما تعریف شده باشد و بسیاری از مردم به نسبت این ارزشها، شادیهای خودشان را محدود میکنند. مثلا با خودشان میگویند «تا ماشین نخرم، شاد نمیشوم» یا «اگر همه دوستم داشته باشند، شادی واقعی را تجربه میکنم.» اما هر کدام از این جملات، هم زمان و هم چگونگی شادی ما را محدود میکنند. اگر این جملات را زیاد تکرار کنیم، قاعدة ذهن ما میشوند.
بنابراین اگر به آن اهداف نرسیم بیشتر و بیشتر غمگین میشویم. اما حقیقت این است که فقط هدف نیست که شادی میآفریند؛ شادی، فرآیندِ رفتن به سوی هدف است: «من تلاش میکنم که ماشین داشته باشم پس به خاطر تلاشم از خودم خشنودم و حس خوبی دارم.» یا: «من باید یاد بگیرم که ارزشهای آدمها با هم فرق میکنند پس نمیشود توقع داشت که همه دوستم داشته باشند.»
3 ـ گفتوگوهای درونیتان را فرآیندمدار کنید: در هر گامی که به جلو برمیدارید یکی از جملات شادیبخشتان را که بیشتر بر فرآیند تأکید دارند تا هدف، تکرار کنید. حتی میتوانید خود این فرآیندها را به صورت هدف کوتاهمدت و شادیبخش قرار دهید. مثلا جمع کردن مقدار خاصی از پول خرید ماشین و یا یاد گرفتن یک مهارت ارتباط با دیگران.
اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ،بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم .(شکسپیر)
افکار بزرگ همیشه با مخالفت شدید و خشونت بار طبقه عوامرو به رو بوده اند. -انیشتین
http://fsheida.persianblog.ir/
دیوان اشعار :