در آرام شب
در این آرام شب که هیچ جنبشی نیست...
ستاره ای در کنار ماه میخندد
ودر لحظه های سراسر سکوت
که ستاره... ترانه ی چشمک وعشق را
نجواکنان میخواند در گوش ماه...
وابر حسادت میکند
وبه رشک ... دیده ماه بر ستاره می بندد
وماه باز بی تابی میکند.... در عشق او!
....
چرا ای عاشقانه دیده ی بیدار
تو.... ترانه ی عشق را ... سر نمیدهی؟!
من اینجا قلمم
آوازه خوان شب وستاره وماه
عشق ومحبت ودوستی ست!
وخورشیدم... فردا ...درخشش زیبای خویش
را با نور سلام ســپید
بر پنــجره ام خواهد تابید
...وآغــاز روز
شروع دوباره گی ، شـــیدائیم
خواهد شد
ومن در سکوت شبِ ترانه سرا
ودر شروع روز
شاعره وار عاشقی میکنم
با طبیعت خدواند ...با عشق
با نعمت زیستن و با زندگی!
تونــیز با دل هــمراه شــو
که راه دل راه عاشــقی ها ست
دوشنبه ۱۷ دیماه ۱۳۸۶
سروده ی فـــرزانه شــــیدا
چه فکر کنی که میتوانی, چه نمیتوانی, در هر صورت حق با شماست. "هنری فورد"
انسان قدرت است وقدرت در: اندیشه درست! - ف.شیدا
واژه ها
(سخنی از هزار سخن) جلد دوم(قسمت هفتم-۷)
در این بخش ااشاره ای به متن زیبای مروارید عرفان می کنم:
هنر:
از ناخودآگاه هنرمند سرچشمه گرفته و هنرمند باید کبوترهای ذهنش را پرواز داده و آنچه ، در درونش میجوشد ، بی اراده خلق کند . هر اثر و هنری که بوجود می آید ترکیبی از فهم و خیال است .اهمیت و ارزش موضوع در این است که هنرمند قاد ر باشد افکارش را آزاد گذاشته و اجازه رشد و خلاقیت به او بدهد ! تا نظر شما چه باشد ؟!
لینک مروارید عرفان:
http://sevda1000.persianblog.ir/
واما هدف ازاین ٫٫ا شاره ،، این ست که انسانها در همه مراحل زندگی ودر هر کار وشغل وموقعیتی که هستندبنوعی در زندگی خود هنری را ایفا میکنند(هنر زندگی کردن*) ومن شخصا معتقدم در هرمقام ، شغلودر هر رشته ای ،انسان ها هرکه هستند در هر مقامیچه یک استاد چه نویسنده ، هنرمند * خبرنگار* شاعر * دکتر * معلم* فروشنده * نانوا و...همواره باید آنگونه زندگی کنیم وآنگونه نقش آفرین زندگی خویش باشیم که خود صلاح میدانیم.
زمانیکه انسان در برابر٫٫ باید نبایدهاتشویقها وانتقادات و اظهار نظرهای متفاوت٫٫ قرار میگیرد تردید ها ودودلی ها گاه آنقدر زیاد می شود که شاید سردرگمی ایجاد کند و گاه این سردرگمی بحدی عمیق شود که انسان حتی مسیر اولیه خود را نیزاز یاد می بردو معتقدم باید(همیشه آنگونه باشیم که میخواهیم باشیم)وهرگز اجازه ندهیم که خوب وبد زندگی یا انسانهای متفاوت با انگیزه ها وافکار متفاوت تاثیری بر روح ودرون ما بگذارند،چراکه همیشه در زندگی با نقطه نظرهای متفاوت روبرو خواهیم بودواگر بخواهیم براساس تک تک اظهار نظر ها زندگی کنیم ،هرگز رسم و روش ومعیار درست وثابتی پیدا نخواهیم کرد!ازاینرو به قلب ودرون خود توجه داشته باشوآنچه تمایل درونی وذهنی توست انجام بدهموفق شدن در این شکل ٫٫صدبرابر،، شانس بیشتری دارد تا آنکه هروز با ایده های جدید افراد اطراف خود به تغییر مدوام نظرات دست بزنیم!در اروپا نیز همواره اینرا خواهی شنید که :
برای گرفتن تصمیم بدورن خودت رجوع کن وآن کاری را بکن که دل تو، ترا به آن راهنمائی میکند
این سخن از آن رو است که بدانیم : نگاه کردن به خواسته درون صرفا نگاهیاحساسی وبدون تفکر و دخول وخواست ذهن نیست! بلکه درون گویای شخصیت درونی وخواسته های توست!
دردرون، تو همیشه با خود صادقی!
و همچنین بهتر از هرکسی علایق وخواسته های خودرا میشناسی!!!
آرامش نیز بیش از هرچیز در درون خود آدمی ست وانسان در بهترین وآرام بخش ترین مکان نیز تا خود نخواهد نمیتواند آرام بگیرد! . زمانی که انسان گام بسوی آنچه آرزو وخواسته اوست میگذارداگربا همه دل و وجود خواستار رسیدن به آن باشد بی شک به موفقیت خواهد رسید!.وهرگز فراموش نکن:از کودکی تا آخرین لحظات زندگی : هیچکس باندازه درون تو باتو صادق نیست
اوصاف و خصوصیات جامعه انسانی غالبا تعاریفی که جامعه شناسان از جامعه به دست داده اند با یکدیگر شباهت دارد و نکات مشترکی در آنها دیده می شود . بسیاری از متفکرین جامعه انسانی را با بدن انسان مقایسه کرده اند ،ریشه این شیوه تفکر را بایستی در یونان قدیم جستجو کرد .
ارسطو جامعه را به موجودی زنده تشبیه می کند که قانون تولد و رشد و مرگ بر آن حاکم است .
اسپنسر فیلسوف انگلیسی عقیده دارد که هم جامعه هم بدن انسان تابع اصل تکامل بوده و از طرف دیگر سیستم عصبی در انسان را با نظام ارتباطات در درون جامعه مقایسه کرده است .
اگوست کنت بانی جامعه شناسی معتقد است که جامعه از تمام افراد زنده و همچنین از تمام کسانی که از این جهان رفته اند ولی با تاثیر خود در ذهن اخلاف خویش به حیات خودادامه می دهند تشکیل می یابد .
به نظر کنت هیچ موجودی به اندازه جامعه مستعد پیشرفت سریع و بویژه ترقی مداوم نیست زیرا در نتیجه توالی نسل ها اجتماع مسلط بر زمان گردیده است و بنابراین ازنظر وی جامعه همانند کاروانی از نسل های گذشته و معاصر است که در راه ترقی و تعالی سیر می کند .
امیل دورکیم جامعه را موجودی زنده می شمارد و معتقد است،همچنانکه هر جانداری تنها از اجتماع ساده سلولها بوجود نیامده و دارای حس عمومی یا حیات می باشد ، جامعه نیز تنها از گرد آمدن ساده افراد تشکیل نیافته بلکه دارای وجدان و روحی جمعی است و مطالعه جلوه های وجدان جمعی ( حالات روحی و عاطفی جمع ) را می توان موضوع علم جامعه شناسی دانست .
گاستون بوتول جامعه شناس فرانسوی جامعه را متشکل از گروه انسانهایی که دارای طرز فکری مشابه اند می داند که روابط آنها مبتنی بر تفاهم متقابل است .
مرتضی مطهری در کتاب جامعه و تاریخ جامعه را مجموعه ایاز افراد انسانی می داند که با نظامات و سنن و آداب و قوانین خاصی به یکدیگر پیوند خورده و زندگی دسته جمعی دارند .
زندگی دسته جمعی این نیست که گروهی از انسانها در کنار هم و در یک منطقه زیست کنند و از یک آب و هوا و یک نوع مواد غذایی استفاده نمایند . آهوان یک گله نیز با هم می چرند و با هم می خرامند و با هم نقل مکان می کنند. اما زندگی اجتماعی ندارند و جامعهتشکیل نمی دهند .
زندگی انسان که اجتماعی است به معنی اینست که ماهیت اجتماعی دارد .
از طرفی نیازها ، بهره ها ، برخورداریها ، کارها و فعالیتها ماهیت اجتماعی دارد .جز با تقسیم کارها و تقسیم بهره ها و رفع نیازمندیها در داخل یک سلسله سنن و نظامات میسر نیست .از طرف دیگر نوعی از اندیشه ها ، ایده ها ، خلق و خویهابر عموم حکومت می کند و به آنها وحدت ویگانگی می بخشدو به تعبیر دیگر : جامعه عبارتست از: مجموعه ای از انسانها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیده ها و ایده ها و آرمانها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطه ورند .
آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی تعاریفی چند از جامعه به قرار زیر را بدست می دهد : وحدت جزیی ، جسمی ، روانی و اخلاقی بین موجودات هوشمند ، با برخورداری از حکومتی پایا ، فراگیر و کارا ، در جهت تحقق هدفی مشترک بین تمامی افراد .( وحدت جزیی ، پیوند و تشارک بین افراد یک جامعه است ، نه از هر نظر ، بلکه از برخی جهات آنچنانکه فردیت آنها نیز محفوظ بماند ) ! جمعی سازمان یافته ، متشکل از افرادی که در سرزمین مشترک زندگی می کنندو به صورت گروهی با یکدیگر ، در جهت ارضای نیازهای اجتماعی اساسی ، همکاری دارند ، فرهنگی مشترک دارند و هر گروه به صورت واحد اجتماعی متمایزی به کار می پردازند . گروهی متشکل از موجودات انسانی که با پیوند های روانی ، زیستی ، فنی و فرهنگی ، همبستگی یافته اند .
با این تعاریف می توانیم به تعریف جامعی از جامعه به قرار زیر اشاره کنیم :
یک جامعه ، جمعیتی سازمان یافته از اشخاصی است که با هم در سرزمینی مشترک سکونت دارند ، با همکاری در گروهها نیازهای اجتماعی ، ابتدایی و اصلی شان راتامین می کنند و با مشارکت در فرهنگی مشترک به عنوان یک واحد اجتماعی متمایز شناخته می شود .
ویژگیهای جامعه
آلن بیرو ویژگیهای اساسی جامعه را به قرار زیر بر می شمرد : عمومیت : به عنوان یک واحد معنی دار در سازمان هستی ، هم فرد را در خود جای می دهد ، هم جایگزین آن می شودو افرادی در هر دو جنس و تمامی سنین را در بر می گیرد . تداوم و استمرار : طول عمر جامعه ، از طول هستی هر یک از افراد فراتر می رود .
معمولا انسانها در یک جامعه تولد می یابند ،با آن انطباق می پذیرند ولی نمی توانند خود جامعه ای خاص بنا کنند . مشارکت کم و بیش فعالانه که مورد خواست افراد است ،کم و بیش از آن آگاهند و آن را در وجود خویشتن احساس می کنند .لیکن در جریان این مشارکت ، هرکس از مزایای حیات جمعی سهم می برد ، ضمن آنکه نقشی فعال در آن ایفا می کند .
هر جامعه به صورت یک واحد عملیاتی یکپارچه است که افراد باید در درون آن جذب شوند و در برابر قوانین مربوط به جریان امور در جامعه خاضع باشند یعنی به تبعیت از قانون بپردازند .
در هر جامعه برخی تفاوتهای درونی از نظر روابط ، وظایف و نقشها وجود دارد که در جامعه صنعتی این تمایزات ابعاد وسیعتری یافته است ،ولی در هر حال هدف از چنین تمایزاتی در نقشها و وظایف رفع نیازهای مختلف جسمانی ، روانی ، فرهنگی و فنی به بهترین وجه است .
وظایف جامعه :ایجاد روابط : جامعه افراد را در زمان و مکان دور هم جمع می کند ، به گونه ای که بتوانند میان خودشان روابط انسانی برقرار کنند .
نظام ارتباطی : جامعه وسایل ارتباطی سیستماتیک و کامل در اختیار افراد می گذارد به طوری که آنان به کمک زبان و دیگر نمادهای مشترک می توانند معانی و مقاصد رفتارهای یکدیگر را بفهمند .
نظام قشر بندی : جامعه نوعی نظام قشر بندی پایگاه های اجتماعی و طبقات ایجاد می کند که به هر شخص در ساختار اجتماعی پایگاه یا موقعیتی نسبتا پایدار می دهد .
نظام جایگزینی : جامعه برای جانشینی نسلها که برای بقا و تداوم هستی اش ضروری است تدابیر و شیوه های منظم و کارآمد تدارک دیده است . بعبارت دیگر جامعه از طریق ازدواج ، خانواده ،گروه های خویشاوندی تداوم خود را تضمین می کند . این وظیفه را می توان تحت عنوان نظام جایگزینی جامعه نیز عنوان نمود .
نظام نظارت اجتماعی : جامعه با نظارت و مراقبت از الگوهای مشترک رفتاری ( ارزشها و هنجارها ) که افراد آنها را در روابط با هم نوعان خود به کار می برند نظم اجتماعی را ایجاد می کنند .
نظام نظارت اجتماعی به دو دسته تقسیم می شود : بخشی از آن نظام مقررات و ارزشها را شامل می شود و بخشی دیگر نظام تنبیه و پاداش را در بر می گیرد که در حقیقت محرکهای رفتاری افراد از آن ناشی می شود .
همنوایی اجتماعی : جامعه از طریق نظام سازمان یافته تربیتی رسمی یا غیر رسمی اش ، نسبت به اجتماعی شدن ( جامعه پذیر کردن و فرهنگی کردن ) افراد اقدام می کند .
نظام تولیدی : جامعه با سازمانها و گروههای گوناگون اقتصادیش کار تولید و توزیع کالاها و خدمات ضروری برای زندگی افراد را سامان می دهد .
نظام دفاعی : جامعه با سازمانهای سیاسی ، اداری و انتظامی خود امنیت خارجی و نظم را تامین نموده و ضمنا به تدابیری درزمینه پزشکی و بهداشتی نیز دست می یازد تا اعضایش طولانی ترو با تندرستی بیشتری زندگی کنند و نسل آینده بتواند با تامین بیشتری به بزرگسالی دست یابد .
یکی از جنبههای بسیار مهم و با اهمیت نظریات شخصیت(Personality Theoris) تصور یا برداشتی از ماهیت انسان است که بوسیله هر نظریه پرداز مطرح میشود.
هر نظریه پرداز برداشتی از ماهیت انسان دارد که به تعدادیاز سوالهای بنیادی مربوط به سرشت انسان مربوط میشود.(این سوالها همیشه وجود داشته و خواهند داشت).
دیگران (شعرا ، فلاسفه ، هنرمندان و ...) همواره به بیانی دیگر به این سوالها پاسخ میدهند و در کنارآن نظریه پردازان شخصیت نیز به این مباحث جدل برانگیز پرداختهاند.
این سوالهای بنیادی را میتوان حول شش موضوعی بنیادی« اراده آزاد یا جبرگرایی ، وراثت محیط ، گذشته یا حال ، بی همتایی یا جهان شمولی ، تعادل جویی یا رشد و خوش بینی یا بدبینی » جمع کرد.
این موضوعات چارچوبهایی هستند که به کمک آنها نظریه پردازان ،خودشان و دیگران را ادراک (Perception) میکنند و بر اساس آنها نظریههای خود را بنا مینهند.
اولین موضوع اساسی که به برداشتی از ماهیت انسان مربوط میشود، اختلاف نظر پایدار بین اراده (اختیار) یا جبرگرایی (Free Will or Determinism)است.
آیا ما آگاهانه کنترل اعمال خود را در دست داریم؟
آیا ما در انتخاب ، آزاد و مسئول سرنوشت خود هستیم، یا قربانیان تجربههای گذشته ، عوامل زیست شناختی ،نیروهای ناهوشیار (آن گونه که فروید میگوید) محسوب میشویم؟نظریه پردازان شخصیت در این موضوع از یک نقطه افراطی تا نقطه نظرهای میانهروتر در نوسان هستند و استدلال میکنند که رفتار تا اندازهای تحت تاثیر رویدادهای خارج از اختیار ما است و در عین حال میتوان بطورخودانگیخته آن را انتخاب و هدایت کرد.
کدام یک از این دو عامل تاثیر بیشتری بر رفتار دارند؟صفتهای ارثی (طبیعت) یا ویژگیهای محیطی (پرورش)؟.
آیا شخصیت ما صرفا به وسیله تواناییها ، خلق و خوهایی که به ارث میبریم، تعیین میشود یا اینکه قویا تحت تاثیر محیطی که در آن زندگی میکنیم، قرار دارد؟
این اختلاف نظر به موضوع هوش (Intelligence) نیز کشیده است:
آیا هوش بیشتر تحت تاثیر خرانه ژنتیکی است و یا تحت تاثیرمیزان و کیفیت تحریکی که در موقعیتهای مدرسه و منزل فراهم شود، قرار دارد؟
هر گاه همانند بعضی از نظریه پردازان(نظیر روانکاوان) فرض کنیم رویدادهایی که در دوران خردسالی و کودکی رخ میدهند، در شکل گیری شخصیت نقش به سزائی دارندو در نتیجه معتقد شویم که رشد بعدی افراد تاثیر چندانی بر شخصیتشان ندارد،آن موقع با یک نظریه گذشتهنگر همدل شدهایم.دیدگاههای مخالف نیز وجود دارندکه میگویند شخصیت مستقل از گذشته است. این بدان معنی است که شخصیت میتواند تحت تاثیر رویدادها و تجربههای زمان حال شخص و حتی آرزوها و اهداف آینده قرار داشته باشد. آیا ماهیت انسان بی همتا است یا جهان شمول(Uniqueness or Universality) است؟
شخصیت یک فرد را میتوان چنان بی همتا در نظر گرفتکه هر عمل یا سخن وی ، همتا یا معادلی در دیگران نداشته باشد. بدین ترتیب ، مقایسه یک فرد با افراد دیگر بی معنی خواهد بودو نظریههای شخصیت که مدعی تعیین شخصیت و رفتار اکثر انسانها هستند، بی اعتبار خواهند بود.در مقابل دیدگاههایی وجود دارند که بی همتایی را میپذیرند، ولی آن را در الگوهای کلی رفتاری تفسیر میکنند که در یک فرهنگ معین کم و بیش جهان شمول است.
چه چیزی هدف غایی و ضروری انسان محسوب میشود؟ آیا هر یک از افراد بطور ساده تا زمانی که تعادل درونی (تعادل جویی) فراهم نشود، در پی رفتار کردن هستیم؟ آیا افراد تنها به منظور کسب لذت و اجتناب از درد و صرفادر پی ارضای نیاز جسمانی هستند؟ و یا انسان نیازها و انگیزههای بالاتری دارد؟ آیا انسانها میخواهند رشد کنند و به خود شکوفایی (Self Actualization) برسند؟
متن زیر بیانی از خانم ویرجینیا ستیر درمانگر انسان دوست است و می تواند بیانگر مثبت اندیشی و عزت نفس باشد.
چه خوب است هر کس به عنوان اعلامیه جهانی حقوق من ، آن را در اتاقش نصب کند و هر چند یک بار آن را بخواند:
می خواهم بدون اسارت دوستت بدارم، با آزادی کنارت باشم،بدون اصرار تو را بخواهم،با احساس گناه ترکت نکنم، با سرزنش از تو انتقاد نکنم و با تحقیر به تو کمک نکنم،و اگر تو نیز با من چنین باشی، یکدیگر را غنی خواهیم کرد. وبراستی چه زیباست این!!!
رنگهای شادی را در وجود خود جستجو کنونگاهت را بر زیبائی های طبیعت گشوده دار(زیبای زندگی در زیبا دیدن است!*) ف.شیدا
واژه ها به قلم فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida
دنباله ی واژه ها در بخش بعدی...
دراین بخش به بررسی واژه ها ی مثبت از دیدگاه روانشناسی میپردازیم وهمچنین به نظریات افراد مجربی که آشنا با واژه هستند همانگونه که تاکنون خواندیدانسان گاه خود را در چنان نیازمندی روحی عاطفی می بیندکه به هر واژه های ویا هر وسیله ای چنگ میزندوگاه نیز به قهقرای زندگی میرسد ؟!
چیزهائی امثال اعتیاد که همانند ترکهمه چیز وهمه کس بوده و جز به نیستی خود ،راه به جائی نمی برد!!!
وآیا مگر انسان خود به تنهائیقادر به ساختن واژه های مثبت نیست که نیازمند به واژه های دیگران می شود؟!
و به علم روانشناسی یایک روانشناسو یا کتابهائی در زمینه های فوق وهمچنین به سخنان بزرگان نیازمند گشته در جستجوی جوابی برای ارامش خود میگردد!؟ و هیچ ایرادی دراین زمینه نیز وجود نداردکه انسان جهت نجات روحی ودرونی وعاطفی خودزمانی که خود قادر به رسیدن به آرامش نیست از شخصی مجرب کمک گرفته تا به زندگی عادی خویش بازگردد و این بهترین ومناسب ترین راهبرای زودتر به آرامش رسیدن خواهد بود.چرا که آدمی همواره نیازمند آرامش خویش استتا بتواند از انرژی خود در جهت پیشرفت زندگی خویش واطرافیان خوداستفاده کند
ولی من خود ٫ اینگونه تعبیر میکنم که انسان خوددر رابطه با درون خود به تنهائی در مورد درون خویش ،همه چیز را میداند!!!هر آنچه را که آرزوی درونی وهدف اوست و هر چه موجب شادی وغم او میشود وهمهء آنچه به درونوروح وعاطفه او بستگی دارد!!!
ولی ساختن واژه های مثبت نیز خود هنری ست که تنها از درون انسان منشا می گیرد از درونی آرام و مطمئن به خویش و خودکفاچه از لحاظ احساسی -اجتماعی چه از لحاظ شخصیتی !
وچنانچه فرد در آشوب درونی وبیرونی ، خانوادگی واجتماعی قرار بگیرد ، کلمات مثبت را از شدت آشفتگی های ذهنی، درونی گم میکند
اینجاست که نیاز به فردی مثبت گرا یا کتابی با واژه های مثبت ویا شخص مجّربی چون روانشناس نیاز اصلی انسان میگردد !پس چرابقول پیشینیان که میگویند:
پیشگیری بهتر از معالجه ومداوا است
چرا خود ما انسانی " خود ساخته " بی نیاز ،وفردی مطمئن بخود (با اعتماد بنفس*) نباشیم وکه دیدگاهی زیبا نگر برخویش دارد:( بعنوان : اشرف مخلوقانت *) بله بعنوان اشرف مخلوقات با همه آنچه خداوند در اختیار این جسم متحرک دوپا قرار داده استجسمی دارای عقل، متفکر، دانا وباهوش! تا سازنده زندگی خویش باشد!
وزمانی که انسان درشخصیت وزندگی خودچنین باشد که گفته شد آنگاه تضمین یک انسان مثبت وموفق خواهد بود.
واین نیز مهم است که بدانیم وباور کنیم کههیچکس نیز از دیگری ، بیشتریا کمتر نیست !!! وتفاوتی دربین انسانها وجود ندارد((انسانها یکسانند))!! و آنچه برتری یکی بر دیگری میشود بر اساس استعدادهای درونی وفردی آن شخص است و همچنین بستگی باین دارد که انساندر آنچه استعداد او بوده تا چه میزانبه خود شکوفائی خویش پرداخته وبه پیشرفت خویش تمایل داشته است .وگرنه سلولهای مغز وحجم ووسعت وحافظه ءمغزی همه انسانها ، بیک گونه آفریده شده است وهر چه بیشتر بیآموزی بر سلولهای مغزی خود افزوده ای!
ومیزان دانائی هر یک وشکوفائی مغزی ورشد معنوی و شخصیتی هرفردی بطور کامل به خود شخص بستگی دارد.
بدین معنی که اراده ،همت ، نیاز و تلاش هر انسانی درهمان حد اورا میسازد که خود خواسته است وبرای آن آنچه لازمه رسیدن به هدف بوده را بکار گرفته است وازتمامی آنچه زیاد وکم در اختیار اوبوده است وبه نحو احسن، استفاده وبهره برداری مثبت کرده است
وجز خود ما نیز کسی قادر به ساختن درون ما نیست بهرحا ل نه پس از رشد وبلوغ سنی وعقلانی ! چراکه ازمنطقه بلوغ ببعد ٫آنچه سازنده زندگی فرد است
جز به خود او بستگی ندارد وعوامل محیطی وغیره ...اگرچه بی سبب در زندگی او نخواهد بوداما همت ورای واراده نقشی بسیار بزرگ را در رسیدن شخص به خواسته او ایفا میکندکمااینکه من خود٫ هرآنچه را دوست داشته ام بیآموزمبا معلم ویا بدون آن ، وباهمه شرایط سخت در همه سنی آموخته اموداشتن فرزند یا سن بالا و برخلاف آنچه معمول است که میگویند :دیگر ازمن گذشته است!
یا انسان با داشتن خانواده ٫ قادربانجام اینکارها نیست !یا دوباره پشت نمیکت نشستن کار من نیست!...و یا من نمیکشم، برایم اینکار دیر شده است...!!!
من به شخصه به هیچ وجه چنین افکاری را نمی پذیرمومعتقدم انسان تا هرزمان که بخواهد مغز خود را رشد دهد ، مغز همچنان آمادگی پذیرش تازه ها را دارد وشوق وتمایل انسان برای آموختن هرگز در کسی ازبین نمیرود مگرآنکه خود شخص خواهان آن باشد !!!وخود او بقولی درهمه چیز٫٫ گیو آپ٫٫ کندیعنی به زبانی دیگر از همه چیز دست کشیدهوبا واژه های منفی ٫ بخواهد خودرا قانع نماید که:من دیگر پیرشده ام ازمن گذشته است !!!یا مرا چه باینکارها ووووو...!!! بسیار شنیده ام که میگویند که: سن انسان ، بعد ار گذر از مرز ۳۰دیگر جائی برای اینکار ها ندارد یا آنکه:همینقدر برسم نانی بر سفره بگذارم کافی ست ووووو....
اما خواستن توانستن است
شاید بسیاری بگویند این شعاری بیش نیست اما من بخود ثابت کرده ام که خواستن توانستن است وجز این را باور نمیکنم!!!
چراکه خود نمونه زنده آن هستم! شخصی در پست سایت اختصاصی من در زیر شعری ٫ چنین متنی را نوشته بود:آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد:استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتمکه روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شودو هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد. (پروفسور محمد حسابی*)من درکمال احترام از یک پروفسور بعید میدانم که چنین واژه هائی رابرای معرفی جهان سوم بکار گرفته است آنهم برای دانشجویانی که نسل امروزوسازنده نسل آینده هستند !!!
دراین شکی نیست که دیگر کشورهای مترقی جنگی خاموش وروانی را با کشورهای جهان سوم همواره داشته وخواهند داشتاما تکرار واژه های ناامید کننده منفی به چکار ما می آید؟؟!!! آنچه ما نیازمند ان هستیم اتکاء واعتماد بخود است آنچه ما را میتواند به پیشرفت رسانده و مترقی کندآن است که من بعنوان ٫٫ من٫٫ در ترقی ورشد شخصی خود بکوشمچرا که منء نوعی ٫ یکی از افراد جامعه هستمواگر فردی براستی خواهان آن است که هم خود وجامعه خودرا در تگنای دیگر کشورها نبیند لازمه آن در درجه اول پیشرفت دادن شخصیت خویش است
میدانید که ازهر یک نفر ما ،جامعه ساخته میشودو بقولی:
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
کشور ما درحال حاضر در رشد اجتماعی خوبی ست اکثریت حاضر در دانشگاهها تحصیل کردهونسبت تحصیل کرده ها ٫به نسبت سالهای پیشافزوده گردیده است این خود جای امیدواریستاجازه بدهید
کلامی ازکلام باارزش امام خمینی را بخاطر همگان بیآورم که همیشه من آنرا با خود زمزمه کرده ام:
نگوئید انقلاب برای من چه کرد ،بگوئید من برای انقلاب چه کردم!
کلام کمی نیست نه تنها در رابطه با انقلاب کشورمان* که نه تنها فرد فرد ما در قبال خود وجامعه موظف*به نگهداری وحمایت از آن هستیم*و بلکه به شخصه هر یک ازما**در زندگی خویش نیز باید همیشه ازخود**بجای پرسیدن اینکه دنیا برای من چه کرد** چنین سوال کنیم :*" من برای خود چه کردم"
شاید بسیاری از افراد بگویند آنور آب در رفاه وآرامش زندگی میکندآنوقت برای ما بااینهمه مشکلات ٫ شعار میدهدپس اجازه بفرمائید مختصری در باب این جمله توضیح بدهم هیچ کجای دنیا ٫ نمیشودمجانی زندگی کرد.یک ایرانی نیز٫ آنقدر متکی بخود وبرای شخصیت وغرور ونام ایرانی خود ارزش قائل هست که دست نیاز خودرا بسوی دولت دیگریبرای گرفتن حقوق بیکاری دراز نکند مگر آنکه بدلایلی استثنائی چون بیماری یا کهولت سن قادر به کار نباشد وتا آنجا که در نروژ ٫سوئد ٫دانمارک و انگلیس دیده ام
یک ایرانی جز افتخار من نبوده استهمگی یا تحصیل کرده هستند ویا درحال تحصیل و یا در مقام های خوب شغلی و اجتماعی هستند واگر بدون تحصیل بکار پرداخته اندهمگی براستی زحمت کش وفعال بوده اندوجز عده معدودی که بعلت کهولت سن ویا هر دلیلیکه برای خود دارندزندگی رابه بیکاری گذرانده وحقوق بیکاری میگیرند آنگونه که باید وشاید زندگی مرفه ای هم نداشته اند چراکه٫٫ حداقل حقوق٫٫ را دریافت میکنند که فقط نیاز اولیه را برآورده میکند
و این درآن حد نیست که بشود گفت زندگی خوب!!!وشاید اگر بایران برگشته بودند خیلی بهتر ازاینزندگی میکردند!اما متاسفانه اکثرا شنیده میشود که میگویند :( وای برگردم آنوقت جواب مردم را چه بدهم!!)ومن معتقدم :**انسان باید اول جواب خودش را بدهد ****وسربلند درون خودش باشد**مردم وحرف مردم نه آنکه بی اهمیت باشد
اما کسی که زندگیش را به تباهی بگذراندمبادا دیگران پشت سر او حرفی بگویند
**دوبارزندگی خود را تباه کرده است**** یکبار با اندیشه خود!!!**** باردوم ٫ با ترس اندیشه دیگران!!!**برای منهم ساده نبود که در غربتی با زبان بیگانهسه رشته را دنبال کرده به اتمام برسانم حال اینهم بماند که چقدر بخاطر ایرانی ومُسلم بودن من جنگی پنهان وآشکار را با همکلاسی واستادان روزانه می بایست تحمل میکردم وتمام مدتبا سنگ اندازی آنها ساخته وبرای ثبات خودم،وهمچنین درجائی که حرف ازایران میشد وایرانی ومسلمان٫ کوتاه نیامده ومحکم بر ایده ال وهدف خود ایستاده و از احترام و شرافت خودم و کشورمتمام مدت حمایت کنم و درجواب به سوالات تحقیر کننده ویا گاه احمقانه آنان بمن٫ بعنوان یک جهان سومی محکم بیاستم و خاطر نشان کنم که همانقدر که شمابه دین وکشور خود ارج میگذارید
من نیز دین وکشورم را ارج مینهم وهمانگونه که شما توقع احترام درباب خود وکشور خود دارید متقابلا موظف به گذاشتن احترام بدیگری به دین او وبه کشوراو هستید. بماند که بسیار شنیدم :مسلمانان از،، مُد،، چه میدانند که می آیند اینجا درس میخوانند!!!وافتخارم درسال آخر این بود که در۳۹سالگیازاین دو رشته(طراحی ودوخت*) تنها بیست نفرمدرک گرفتند که من یکی ازآنها بودم و نیزتنها خارجی (یعنی غیر نروژی*) متاهل کلاس باداشتن دو فرزند بودم که مدرک گرفت( مابقی همه مجرد ومابین ۲۰ تا ۲۴ سال بودند)آنهم وقتی که درشروع ٫در سال اول کلاس با۱۰۰ نفروبا سه کلاس آغاز شد ودرنهایت در کلاس فقط ۴۰ نفر حضورداشتند ودر خاتمه تنها ۲۰ نفرموفق به رسیدن به هدف خویش شده بودند و بعلت رفتن یکی ٫ یکی٫ دانشجویان بخاطر فشار بالای کاری در هرسال ، دیگر کلاسها بسته شده بود!
واگر براستی میخواستم اجازه دهم " واژه های "هرروزه آنان و جنگهای پنهان وآشکار آنان مرا از پا بیاندازد که راستش را بخواهید بسیار هم حق داشتم که چنین کنم!اما آنچه مرا منصرف میکرد این بود:من میخواهم ٫ من میمانم ومن مدرکم را به کوری چشم تو استاد ی که باید نماینده ی شخصیت یک استاد باشی وتو شاگرد هم شده٫ مدرکم را میگیرم
گاهی فکر میکنم لج من با آنها بیشتر باعث موفقیتم بود!!! تا هدفم! و آنانی که درنیمه راه هر سال رفته وترک تحصیل کردند هم٫ همانهائی بودند که با هرچه ایرانی ومُسلم ویا جهان سومی مشکل داشتند! اما آنها مشکل داشتند بمن چه!!!
من برای حل مشکلات آنان آنجا نبودم من هدفی داشتم که میباست به هرگونه بآن میرسیدم ورسیدم! واین همیشه افتخار من درتمام زندگیم برای شخص خودم محسوب میشودتا سربلند خودم خانواده ام وجامعه ام باشم که در غربتهمان بودم که میبایست باشم یک ایرانی مسلمان!!!حالا نه شاید مسلمان قرآن شناس ولی بهرحال در دل باهمه ی دل باخدا!
این هم همیشه بسیار برایم دردناک است که از صحبتهای دوستان داخل کشور وعمدتا جوانان میشنوم که در کشوری با زبان خودشان با همه سنت آداب ورسوم وهمه آنچه با آن سالها زندگی کرده اند به گفتن این نشسته اند که امکانات نیست !!موقعیت برای جوان نیست!!وفکر میکنم نصف تلاشی که من در خارج برای خود وزندگی کردم اگر درایران با زبان ملی خود وهمراه بااستادان کشور خود اگر به جان میخریدم کمتر ازامروز نبودم چون هدف اولیه تلاش وبه مقصد رسیدن بامن بود وهمین میتواند برای رسیدن به هر موفقیتی انسان را یاری کند ولازمه هر موفقیتی درهرکجای دنیا که باشید مصمم بودن هدف داشتن واتمید به رسیدن به موفقیت است تا به سرانجام برسد.
موقعیت در٫٫جوانی٫٫ هرجوان در اختیار اوست ، همینکه (جوان *) است موقعیتی ست برای تلاش
وبه زبان ساده: باین راحتی ها ٫٫وا ندادن ٫٫وبر سر ایده آل وهدف خود، از جان مایه گذاشتن! اینک اجازه بدهید بپردازیم به اطفال و آنچه خود ما برسر کودک خود می آوریم مثالی ساده ٫ گویای خوبی خواهد بودبر اینکه چگونه ما اطفال خود را از بدّو کودکی ٫این انسان کوچک را که خود٫ اشرف مخلوقات است در دستان ما و " امانتی از سوی خداوند" با ترس و نگرانی های بیمورد آشنا میکنیمودر دلواپسی ها ونگرانی های بیموردجوّی برای او فراهم میکنیم که شاید سالهای سالتاثیرات آن دامن گیر او وزندگی او باشد
مثالهائی ساده اما همگانی:٫٫زود بخواب! وگرنه پیشی میاد ترو میخوره ها ..لولو ترو میبره اگه بچه بدی باشی وزود نخوابی ها!! ...دندونت رو موش خورده٫٫ببینم حالا موش کی اومده دندونات رو خورده شب که خوابیده بودی٫ اومده!!!
همه اینگونه واژه ها برای کمی شوخی با طفل یا تنها برای ساعتی زودتردرآرامش بودن خود نه تنها خواب آرام وکودکانه طفلی رابه کابوسی تبدیل میکنند :کابوس ترس از شب٫ نگرانی ٫، حتی درحین خواب٫، ازاینکه حالا که شبه٫ مامانم که خوابه پس کی مواظب منه؟تا یوقت موش نیاد بازهم دندونمو بخوره ؟یا لولو وپیشی منو نخورن که مامانو ازیت کردم!و دیر خوابیدم واون پیشی رو صدا کرد!ویا لولو نشنیده باشه !!!نیان منو بخورن ببرن یا فکر کنن من بچه بدی هستم!!!احساس ترس، حس* بچه ء بد بودن *نگرانی و....هزار احساس کودکانه اما درعالم او٫ واقعی!!!
بعد ازاین شب را براو یک نگرانی دائمییک ترس ازشب وتاریکی یک ترس ازتنها بودن درموقعی که مادر وپدرهم درخواب هستند وووو.... را ایجاد میکند!!!!و بعد.... آن شخص بزرگ میشود ونمیداند چرا از گربه میترسد چرا تنهائی ودر شب تنها ماندن درخانه اورا آزار میدهد حتی با اینکه دیگر کوچک نیست وبا اینکه خود نیز میداند این ترسها بچه گانه است اما باز قادر به تشخیص علت ترس خود نیست یا چرا از بلندی در روح خود اثری ترساننده می بیندیا از سوار شدن بر آسانسور وماندن در جائی تنگ وتاریک احساس خفقان میکند (که مربوط میشود به تنبیه هات پدرومادربا انداختن او در اتاقی تنها وحتی تاریک برا ی تنبیه او)!وبسیاری از فُوبی های دیگر!!!( fobi = فُوبی * درزبان روانشناسی به انواع ترس را میگویند*) ** ((روانشناسی ترس )) لینک منبع:
http://www.alireza-433.blogfa.com/
واما ((روانشناسی ترس )) هم خود معقوله ای وسیع است که در این بحث نمی گنجد و من تنها اشاره ای کوتاه برآن خواهم داشت وعلاقمندان با سرچ فارسی* روانشناسی ترس* میتوانند مطالب بسیاری دراین زمینه را مطالعه بفرمائید مثالی آشکار این است:
نویسنده ی متن: تاثیر خانواده برشخصیت اینگونه می نویسد :داشتم به این فکر میکردم چرااطرافیان ما از افرادی کم رو، قدردان، با محبت ،عدالت مدار، ترسو، پرخاشگر و... تشکیل شده ؟وچرا خوش اخلاقی ،عدالت محوری ،خوش مشربی ویاهمه صفات خوب وجامعه پسند درهمه وجود ندارد؟ اینها سوالاتی است که شاید برای همه ماها پیش آمده باشدکه چرا فلانی اینگونه است؟ ومن اگرآدم واقع بینی باشم اینگونه نیستم .برای پاسخ به این سوالات ازمبحث تاثیر خانواده ام درکودکی به آن نگاه میکنم.اگر خانواده ام مرتب به من انتقاد نمی کردند ،اینقدر غر نمی زدم وبه همه کس وهمه چیز اعتراض نمی کردم.اگر اینقدر با ترس زندگی نمی کردم حالاترسیدن رایاد نمی گرفتم که اینقدر بترسم تادیگران مرا بعنوان یه آدم ترسو بشناسند.اگراینقدر منو مسخره نمیکردنحالا اینقدر کمرو نبود واگر....اگر.....
اما شما دوست خوب که با محبتید ،به زندگی امیدوارید ، قدردانید ودرزندگی تان هدف دارید وحتی کانکت شما به اینترنت باهدف است ،به این موضوع بر میگرددکهباپذیرش خانواده رشد کردین، یا تشویق به موقع والدین روبروبودین وخانواده شمابا علم به تربیت کودک شما رابزرگ کرده اند.
این بخشی بود از یک سایت مربوط به روانشناسیکه لینک آن نیز ذکر شد ودر رابطه باافسردگی مینویسد:افسردگی اختلالی است که درآن خلق ونیروی زیستی فرد کاسته شده
یکی از موضوعاتی که در دهه اخیر توجه بسیاری را به خود جلب کرده است ، روان شناسی مثبت گرا می باشد.این دیدگاه بر توانمندی ها و داشته های فرد تأکید می کند و معتقد است هدف روان شناسی باید ارتقاء سطح زندگی فرد و بالفعل کردن استعدادهای نهفته وی باشد. از این رو روان شناسی مثبت گرا به موضوعات مثبت زندگی بشر نظیر شادکامی ، خلاقیت ، هوش هیجانی ، خردمندی ، خود آگاهی ، بهزیستی ، خوش بینی و ... می پردازد و سعی می کند با نگاهی علمی و عملی حضور این مؤلفه های مثبت را در زندگی بشر هموارتر سازد. با توجه به گسترش روز افزون روان شناسی مثبت گرا ، به معرفی سایت های فعال در این زمینه میپردازیم .
منبع : ماهنامه بهداشت روان و جامعه دکتر محمدی روانشناس حاذق از سخنان اندیشمند متفکر معاصر ایران " ارد بزرگ " را بعنوان یکی از الگوها در روان شناسی مثبت گرا یاد می نمود من هم تعدادی از این سخنان کوتاه را برایتان نقل قول می کنم :
اُرد بزرگ : اگر آغاز زندگی ات با سپیده دم و روز همزاد گشود همواره در جست و جوی چراغ و پناهگاهی برای شبانگاهان باش ، و اگر درشب و سیاهی آغاز شد از امید در خود چراغی بیافروز که پگاه خوشبختی نزدیک است.
اُرد بزرگ : اگر دست سرنوشت را فراموش کنیم پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد .
اُرد بزرگ : دل به همدلی خوش است نه به شکستن .
اُرد بزرگ : فر دانش امروز بسیار خوشبختی در پی داشته ، اما توان آفریدن آرامش برای روان ما را ندارد . امنیت را مرد کهن به ما می بخشند .
اُرد بزرگ : جایی که شمشیر است آرامش نیست .
اُرد بزرگ : نوا زنده است یا مرده؟ رنگ ها بخشی از پیکره زنده اند یا مرده ؟ ! آذین بند ، پرده و پیرهن... آنها چگونه؟ !!! اگر کسی در این پرسش ها بنگرد خواهد دید همه آنها دارای روان و نیرو هستند . یک نوای زیبا می تواند شما را از خود بی خود کند رنگی ویژه می تواند شما را آرامش و یا به خشم آوردو پدیده های بی جانی ، همچون نامه ، پرده و پیرهن .. به هزار زبان با شما گفتگو می کنند ، (واژه های احساس شونده)! همه آنها در حال ستایش دمادم زندگی اند ...!!!
اُرد بزرگ : همواره آدمیان پهنه و چنبره بدی و پلیدی را با دانش و اندیشه برتر خویش بسته و بسته تر می سازند .
اُرد بزرگ : کار ، بهترین آرام کننده ، اندیشه پریشان ، و اندوه است .ارد بزرگ
نوشته شده توسط : مهوش کاظمی